دوست من
دوست مجازی من
میخواهم به پیش تو بیایم
دستت را بگیرم
و میهمانت کنم به یک تانگو ی خیابانی
گورِ پدرِ عشقهای باکره
گورِ پدرِ روزهای رنگی
گورِ پدرِ انتظار
گورِ پدرِ تنهایی
صداقت تا چه حد ؟؟؟؟!!!!!!
خسته شده ام از این همه نجابت...
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم که این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس میکنم که به تو نزدیکم و با تو احساسی مشترک دارم.
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم که هنگامی که غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی که شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم.
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم که دلم میخواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی.
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس میکنم که به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی میکنم.
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم که همواره، همهی خوبیها را برایت
آرزو دارم و میخواهم که هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیک نشود.
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم که هر بار نشانهای از تو میبینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش میبندد.
دست هایم ..
این روزها بوی حافظ می دهند... !
تـفأل که می زنم ..
کنعـانم ..
بدجـور !!
یوسفش را می خواهد...!...
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم... تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
... اما مشتاقم!!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...
من نمی توانم باور کنم. فکر می کنم همه اش خواب می بینم. آخر چه طور ممکن
است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام
این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
- احمق! ما مرده ایم.