دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

یک روز می‌رسد

یک روز می‌رسد

که دیگر جایی نیست

تا از خودت به آن فرار کنی
چمدانت را باز می‌کنی

کنار یکی از همین دیوارها

اتراق می‌کنی
کنار یکی از همین رنجهای کهنه

یکی از همین زخمهای قدیمی
می‌نشینی و

پایت را در رودخانه‌ای می‌کنی

که سالهاست از تو گذشته...

رودخانه‌ی بی خانه‌ای

که دیگر هرگز رود نمی‌شود

و رودی که هرگز دیگر تکرار...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد