دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

یادش بخیر

یادش بخیر
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت، توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت.
در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه!
همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببی...نم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته
یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی!؟ افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود.
من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه!
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن