دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

درد....

با تو درد می کشم

با تو می میرم

با تو که دردهایت از جنس دیگری است

حتی مرا در خواب دردهایت نمی بینی

حتی به خواب دردهایم نمی آیی

در تمام طول شب پنجره باز مانده بود

کوچه را که باز میکردی

روز روشنی

ترا می جست

چشم هایم در طول شب

به حسرت روز های رفته خیره بود

اشکهایم ترا گریه می کردند

قبلم از فرط خاطره می سوخت

وقتی که دریافتم

تمام با تو بودن در بی تو بودن

نشسته بود

اما حقیقتی است

ما هرگز مقصر نبوده ائیم

ترا که قرنها پیش متولد شده بودی

ومن که قرنها پیش مرده بودم

چه کسی در دفتر خاطرات

ما را در کنار هم  ثبت کرده بود...؟

هیچ کس باور نکرد ما از جنس دیگریم

برایمان تبریک هم گفتند

که توانسته ائیم

شب در کنار هم به خوابهای جداگانه بیندیشیم

شب دوباره در راه است

من دو باره در کنار پنجره باز

خواهم ماند

اما در تمام دقایق این انتظار وهم گونه می دانم

صدای قدمهایت ضمیر کوچه را معطر نخواهد کرد

 

عاشقان دنیا

آموزگار نیستم

تا عشق را به تو بیاموزم

ماهیان نیازی به آموزگار ندارند

تا شنا کنند

پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند

تا به پرواز در آیند

شنا کن به تنهایی

پرواز کن به تنهایی

عشق را دفتری نیست

بزرگ ترین عاشقان دنیا

خواندن نمی دانستند…

نوشدارو
لبان تو اگر باشد
سهراب ،
یکی دو تا نیست !!!

به من بده

شب شد خیال آمدنت را به من بده
حسِ عزیز در زدنت را به من بده

امشب شبیه عشق رها شو درون من
روحِ شگرفِ بی بدنت را به من بده

ای مثل صبحْ آمده از لمـسِ آفتاب
من سردم است پیرهنت را به من بده

اینجا میان موزه‌ی شب خاک می خورم
یک شب هوای پرزدنت را به من بده

من با تو گفتن از تو ، تو را دور می شوم
ای من ، منِ همیشه ،من ات را به من بده
...
حرفی نمانده است ، ولی محضِ یک حضور
فریادهای بی دهنت را به من بده

مردن مرا نشانه‌ی تلخی ست ، بعد از این

نامِ قشنگِ زیستن ات را به من بده .

قد نمی‌کشم
توی چشمانت
دورم را خط بگیر
دل کاغذی‌ام خم به ابرو نمی‌آورد
از مدادی که عرق روی پیشانی‌اش نشسته
اینجا گل ها را به نشانه پرپر شدن دوست دارند...