ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من نمی توانم باور کنم. فکر می کنم همه اش خواب می بینم. آخر چه طور ممکن
است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام
این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
- احمق! ما مرده ایم.
زن زندگی من!
مواظب خودت باش، زمستان سختی در پیش است. اگر طاقت نیاوردی خودت را به دیوانگی بزن تا تو را هم به تیمارستان بیاورند. مطمئن ام این جا به تو خوش می گذرد.
همین نزدیکی ها ....
حوالی ساعت التماس !
همسفر خوابم باش...
وسوسه صرف لب هایت / چنگ مو هایت / لمس احساست را ...
به خوابم ببخش ...
...
مدت هاست ، تو را کم دارد
نوشته هاتون طعم فلسفی تلخی می دهد که به کام من شیرین است...
نوشته هاتون رو دوست دارم.