دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

یـــــــــک روزمیـــــــــرسد کـــــــــه ...


مــــــــــن تکــــــــــــــــرار نمیشوم

ولــــــــــــی ...

یـــــــــک روزمیـــــــــرسد کـــــــــه ...

یک ملافـــــــــــــه ی سفیــــــــــــــــــــد پایان میـــــــــدهد

.به مــــــــــــــــــــــن ...

به شیطنـــــــــــــــــت هایم...

به بازیگـــــــــوشی هایـــــــــم...

به خنـــــــــــــده های بلنـــــــــدم...

روزی که همـــــــــــــه با دیـــــــــــــدن عکسم

بغــــــــــــــض میکنند و میـــــــــــــگویند:

دیوانــــــــــــــــــــه دلمان برای 

شوخــــــــــــــــی هایت تنــــــــــــــــگ شده...

فقط سکوت


نه بال بال میزنی
نه دِل دِل میکنی

نه داد و بیداد میکنی
نه گِریه میکنی

نه مشتتو میکوبی تو دیوار
نه سَرِتو میزنی به دیوار.

نه...

از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنی!


Foto


دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!


گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار... فکرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سال‌ها
بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

از سماور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را...
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم واکنم در را، که پرتم می‌کنند
سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!

او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم


وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست ، نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن !
نگفتم : برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده !
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم
نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقّصر بودم
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه می خواهیم عشق ، وفاداری و مهلت است
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته
و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم : اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود ، فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص می شوم !
اما حالا ، تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم !
نگفتم : بارانی ات را دربیاور . .
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
نگفتم : جاده ی بیرون خانه ، طولانی ، خلوت و بی انتهاست
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشی ، خدا به همراهت 
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم

شبیه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم,,, نشسته زخم تو در تکّه تکّه ی روحم


شبیه شهر پس از جنگ، گیج و متروکم
به مالکیّت یک اسم تازه مشکوکم
به مالکیّت هر چیز زنده و بی جان
به مالکیّت تصویرهای سرگردان
به مالکیّت این روزهای دربه دری
به مالکیّت پاییز های یک نفری
قرار شد که ته قصّه ها دری باشد
دری که پشتش دنیای بهتری باشد
مهم نبود که عشقت چقدر دور شود
مهم نبود اگر مال دیگری باشد!
مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر که موهایش زیر روسری باشد!
که صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
که پشت پنجره در حال دلبری باشد!
تمام اینها تصویر بی خیال زنی ست
که هیچ چیز به جز او مهم نبوده و نیست
مهم تصوّر نور است در دل شب هاش
مهم فقط لبخندی ست گوشه ی لب هاش
شبیه شهر پس از جنگ، مملؤ از خونم
که زنده زنده میان اتاق، مدفونم
زنی ست در بغلم: قهرمان افسرده!
که دیو آمده و بچّه هاش را خورده
که سال هاست به خودکارهاش مصلوب است
زنی که رابطه اش با فرشته ها خوب است
پرنده ای ست ولی غرق خون و پرکنده
برهنه تر جلوی چشم های شرمنده
که پیر نیست و موهاش روسفید شده!
که اشک می ریزد با تصوّر خنده
زنی که گوشه ی سلّول ها دراز کشید
زنی که قربانی بود توی پرونده
زنی که رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هیأت عصیان و خون، زنی زنده!
زنی که شوق تنش را به یاد داشته است
زنی که رابطه هایی زیاد داشته است
زنی که مثل خودش بود اگر کمی بد بود
زنی که مال کسی نیست و نخواهد بود
شبیه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تکّه تکّه ی روحم
شبیه گریه شدن بعد لحظه ای شادی
به خواب دیدنِ چیزی شبیه آزادی
شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبیه دیدن زن بعد چشم بند سیاه
چقدر زرد شده صورتم که پاییزم
اگر هلم بدهی مثل برگ می ریزم
گذشته ای بدبختم به حال وصل شده
که زل زده ست به آینده ی غم انگیزم
از آنهمه فریاد و از آنهمه رؤیا
فقط دو تکّه ورق مانده است بر میزم
زنی ست در بغلم مثل خواب و بیداری
زنی که می شود از او دوباره برخیزم
دو تا به هیچ رسیده، دو آدم غمگین
دو خودکشی که نکردیم توی زیرزمین
دو تا سیاهی خودکار خسته روی ورق
دو تا امید در این ناامیدی مطلق
شبیه شهر پس از جنگ، خالی و بی ابر
نشسته ایم برای ادامه دادنِ صبر...

نه که فکرکنی یه روزی....


نه که فکرکنی یه روزی....
ازون حسم به تو کم شه...
غیرممکنه عزیزم..
عشق تو فراموشم شه..
غیرممکنه که ازیاد...
ببرم خاطره هاتو....
یا فراموش کنه چشمام..
طرح زیبایی چشاتو

Foto: ‎تو و میری حتی برام...تکون نمیدی دستتو :( :'(‎


ظاهر عمود و بی غش باطن خراب و بیمار


اینجا ستاره ای نیست ; مردی نشسته بیدار
تشویش پشت تشویش ; سیگار پشت سیگار
اینجا حرارت درد تعدیل روح دارد
ظاهر عمود و بی غش باطن خراب و بیمار

Foto: ‎اینجا ستاره ای نیست ; مردی نشسته بیدار
تشویش پشت تشویش ; سیگار پشت سیگار
         اینجا حرارت درد تعدیل روح دارد
ظاهر عمود و بی غش باطن خراب و بیمار‎

.

" در عشق بازنشسته شده ام "
گریه نکردم نه
لبخند زدم
از آن لبخندهای تلخی
که آدم برای خالی نبودن عریضه می زند
که آدم وقتی خرد می شود می زند
که آدم وقتی به روی خودش نمی آورد می زند
من آدم معمولی بودم ، آدم خیلی معمولی
که دوستت دارم ها ،گریه ها و دلواپسیهایم
معمولی نبود،همین جوری نبود
من آدم معمولی بودم که عشق
پیراهن شد برایم در تابستان
و گرمم کرد در زمستان
من آدم معمولی بودم که در عشق
به دنبال عایدی نبودم
به دنبال سرگرمی نبودم..



من امشب خواب میبینم که میروی!


امشب خوابم که برد ، نگاهم کن
ببین چگونه میشکنم روزی که میروی.
خوابم که برد
صدایم را بشنو
که چگونه مانند درخت در هم میشکند
که چگونه همپای کوه لرزه زده میلرزد
که چگونه عطر هق هقش نفسم را میسوزاند.
خوابم که برد چشمانم را ببین
ببین چگونه ابر میشود
ببین چگونه میبارد.
خوابم که برد دستم را ببین
ببین چگونه میسوزد از سرما.
خوابم که برد کنارم باش
که خیال کنم تو همیشه بامنی وقتی میروی.
خوابم که برد صدایم کن!
من امشب خواب میبینم که میروی!
من امشب خواب میبینم که میگذاری و میروی!

آبــــا عابدین