دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

خالی ازخیال


وقتی خالی ازخیال میشوی

چه بخواهی و چه نخواهی "بی" خیال میشوی...

وقتی خیالهایت نباشند

هرچه سرت پایین تر بهتر

همان بهتر که ابرها را نبینی

که نفهمی دیگر خیالی نداری که با ابرها ببافی!

این جا


این جا

آنقـבر شاعرانه בروغ مے گوینـב

و آنقـבر בر בروغ ﮩـایشان شاعر مے شونـב

که نمےבانم

בر این سرزمین

با اینـﮩمه فریب

چگونه ست ڪه בلم هنوز
خواب باران را בوست בارב!

چیه؟


چیه؟
چرا دلت گرفته؟
او هم آدم است.....

اگر دوستت دارم هایت را نشنیده گرفت.....
غصه نخور.....
اگر رفت.....
گریه نکن.....
یک روز چشمای یک نفر عاشقش می کند.....
یک روز معنی کم محلی را می فهمد.....
یک روز شکستن را درک می کند......
آن روز می فهمد آه هایی که کشیدی از ته قلبت بوده.....
می فهمد شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد.....

«کار از کار گذشته است!»



پروازِ بی شمارِ واژه ها،
خوابِ مخملی ام را،
سبز می کند.
و من در جایی،
در جایی،
در انتهایِ زمین،
نیست می شوم،
در تویی،
که همیشه،
خاموش و آرامی!
دوباره غنی می شم،
دوباره سرشار!
دوباره عاشق می شوم،
دوباره زیبا!
وای خدایِ من!
دوباره خواهم نوشت:
«کار از کار گذشته است!»