دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

"مَــــטּ "؛

مُنْتَظِـــــرِ 

خُــــدآحـــآفِظــــﮯ "مَـــטּ " نَبــــآش!

"مَــــטּ "؛

هَــــــر کِــﮧ رآ 

بِــﮧ خُـــدآ سِپُــــرْدَم...

دیگَـــــر پَس نیـــــآور......

بعد از تو


من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی ، عمیق ترینشان ، عزیز ترینشان
بعد از تو آدم ها ، تنها خراشی بودند ، بر من ، که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند
خنجرت کولاک کرد

ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ "


ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺁﺧﺮﯾﻦ شنبه ﯼ ﺳﺎﻝ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺳﯿﺼﺪﻭ ﺷﺼﺖُ ﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻝ
ﺑﯽ ﺣﺎﻝ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺩﻝ ﺩﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺠﺎ
ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﯾﮑﺠﺎ
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﭺ ، ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ
ﻫﻮﺍ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺭﻓﺘﻪ ﻫﺎ ، ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﻫﺎ ،
ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﺑﯽ ﺧﻮﺩ ،ﺟﺎﺑﺠﺎ ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ
ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺳﺒﻨﻪ ﺣﺒﺲ
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺩﺭﺩ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﺭﻧﮓ ، ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻢ
ﺭﻧﮓ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮐﺎﻓﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ،
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ، ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺭﮔﯽ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ، ﺁﻩ ﺷﺪﻩ
ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﯽ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺭﻭﺯﻫﺎ ، ﻣﺎﻫﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﺗﻮﻟﺪ ﻣﻦ ، ﺗﻮ ، ﻓﻼﻧﯽ
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﻼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ
ﺧﺪﺍ ﺣﺎﻓﻆ
ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ، ﺳﺮﺧﻮﺷﯽ ، ﻋﺼﺮ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ
ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ، ﻓﺎﻝ ﺣﺎﻓﻆ
ﻓﮑﺮ ﺍﻭ ﮐﺸﯽ ، ﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯽ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ، ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻥ
ﺳﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ، ﺑﺎﺯﺑﭽﻪ ﺷﺪﻥ ، ﺩﺭﻣﻮﻧﺪﻩ
ﺷﺪﻥ
ﺑﺎﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﮔﻠﻮ ﯼ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ
ﻗﻠﺐ ﻧﺰﺩﻩ
ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻥ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺯﺩﻩ
ﻧﺸﺪﻩ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻟﺒﺮﯼ
ﺩﻟﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯼ ﺳﺮﺳﺮﯼ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ، ﺑﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ، ﺩﺭﺑﻪ ﺩﺭﯼ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
شنبه ﯼ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪﻧﯽ
ﻣﺜﻞ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ
ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻧﯽ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ، ﻟﺐ ﺧﻨﺪ ﻣﻦ ، ﺩﺭﺩ ﻣﻦ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻣﻦ


یـہ روزی میــرسـہ یـہ پــآرچـہ ﮮ سفیـــد پــآیــآن میــבه بـہ مـטּ ...!

بـہ شیطنتــــ هــآم ...!

بـہ بــآزیگــوشـﮯ هــآم ...!

بـہ פֿـنــבه هــآﮮ بلنـــבم ...!

روزﮮ کـہ همـہ بــآ בیــבטּ عکســآم بغــض میکننــב و میگنـــב :

בیــوونـہ دلمــوטּ وـآســہ בلقکـــ بــآزیــآتـــ تنگـــ شــבه ...! کجــآ رفتــﮯ پــس ...؟! 

پـس بـہ سلــآمتـﮯ روزﮮ کـہ نیستـــ ـم ...

آهسته...


سرائی را که صاحب نیست، ویرانی ست معمارش

دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته...

دکمه‌ی قرمز


کاش خدا پشت گردن همه‌ی آدمها یک دکمه‌ی قرمز بگذارد؛ دکمه‌ای که بشود با آن آدمها را خاموش و روشن کرد.
اگر آدمها دکمه‌ی خاموش و روشن داشتند دیگر نه کسی خودکشی می‌کرد و نه کسی تنها می‌ماند. آنوقت اگر آدمی حس می‌کرد به درد هیچ‌چیز و هیچ‌کس نمی‌خورد دست می‌بُرد پشت گردنش و خودش خودش را خاموش می‌کرد. آنوقت می‌فهمیدی چند نفر دوستت دارند، می‌فهمیدی چه تعداد آدم دلشان نمی‌خواهد تو خاموش بمانی و زود خودشان را به تو می‌رساندند و دست پشت گردنت می‌بردند و روشنت می‌کردند. آن وقت دلت گرم می‌شد...
راستی...اگر هر کدام از ما دکمه‌ی روشن و خاموش داشتیم چند نفر دلشان می‌خواست ما را خاموش کنند؟ چند نفر دلشان برای بودن‌مان تنگ می‌شد و هر جا که خاموش شده بودیم می‌آمدند و روشن‌مان می‌کردند؟؟
حسن غلامعلی فرد 

من تمام ِ آن ها هستم...

همان چوب ِ کوچک ِ دارچینی
که لحظه ی آخر
درون ِ چای می اندازی...
همان شماره ی ناشناسی
که لحظه ی آخر
به زنگش پاسخ می دهی...
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان می کنی ولی دور نمی ریزی...
پیراهنی که دکمه اش را ندوخته ای اما
نمی توانی از پوشیدنش منصرف بشوی...
من تمام ِ آن ها هستم...
نخواستنی هایی
که ناگهان
نمی توانی از دوست داشتنشان
صرف نظر کنی!

گاهی روی خودت زوم کن....


وقتی لپتاپ را روشن می کنی.وقتی سراغ فولدر عکس ها میروی ...گاهی روی خودت زوم کن...دستت را بکش روی مانیتور..ببر سمت چشمهایت در عکس..بعد انگشتت را آرام از روی صورتت ببر سمت لبهایت ..لبخندت را روی عکس نوازش کن..حسش می کنی؟این تویی ..چند سال دیگر وقت داری؟که با موهای سفید..صورتی پر از چروک .عکسهایت را ببینی...و حسرت لبخند زیبا و پوست صافت را بخوری؟دستت را ببر سمت قلبت...ضربانش را ببر بالا...گاهی نیاز داری به شعار...به صدای پر از فریب گوینده های رادیو....که بلند می گویند صبح بخیر...لبخند بزنید دنیا منتظر شماست..زندگی تو را کم دارد..حتی برای نشان دادن انگشت وسط!..بیا گاهی...خودمان را نگاه کنیم....خودمان نگاه لازم است ..خودمان، نگاهمان را کم دارد....باور کن.

بهره



دلت را به هر کسی نسپار این روزا بعضی ها از سپرده ات هم بهره میخواهند..

برگردبرگرد



کاش تسبیح خسته من می تونست ثابت کنه که چقدر ذکر برگردبرگرد راگفتم.

{اینـجــا یڪـ نـَفــَـر بــَב جــور مـُـرבه}

بـَـعــد مــَرگــَم بــَر روے ســَنــگــ قـَـبرم

نَـہ نام بنویسیـב ، نـہ نـِشانے

فـَقــط بــنــویسیـב

ایــنــجــا ڪسـے خــوابـیـבهــ

کہ روزے هــِزار بــار مُرבه و زنــבه شــُבه

بـِنـویسـیـב

ایـنجــا قـَــبر یـڪ نــَفــَر نــیســتــ

ایــنــجــا یـڪ تـَن بــہ هـَمراه هــِزاران

آرزویــ زنــבهــ بہ گـــور شـُבهـ خــوابیـבهـ

اصــلا بــنــویــسـیـב

ایــنــجــا ڪسے בفــن شــُבه

ڪہ قــَبـل از زنــבهـ بــوבنش ، مُرבه بــوבه بــنـویــســیـב

او زِنــבگی نــَڪرد ، او هــَر روز مُـــرב ،

او هــَر لــَحظـہ مــیــان ایــن مـَرבم جــان בاבه

آرے بـــا خــَط בرشتــ بـنـویـسـید:

{اینـجــا یڪـ نـَفــَـر بــَב جــور مـُـرבه}