تو دور رفتهای!
اینجوری نگام نکن
یه روزی حال خوبی داشتم
یاری داشتم
عشقی داشتم
روزگار قشنگی داشتم
زندگی رو دوست می داشتم
لحظه ها، ثانیه هامو واسه چشاش میذاشتم
یه روزی برق چشاش رفت
دیگه اون رنگ نگاش رفت
یهو آهنگ صداش رفت
این روزها
قلب ام گاه و گهی می ایستد
نفسم نیز
گریه نیز با خنده شده همدم
با هم می رقصند بر حصیر گونه هایم
تو
دیده ای که زنده باشم ...؟!!
خود نیز در شک ام و تردید
لیک دلم تنگ دیدن توست
دوریت در باور من نیست هنوز
راستی
تو خوبی هنوز ..؟
این روزهایت چگونه است ؟
اینجا.....
جایی میان ثقل این ثانیه ها....
مردی لنگ لنگان ازعمق رویاهایش می آید....
چیزی میان تمام شیار های مغزش مدام تکرار میشود....
به گمانم یک حادثه است....
آرام میگیرد در گوشه ای....
سیگاری سرخ میکند....
گوشه دفترش مینویسد:
**من از تکرار صدای ثانیه ها متنفرم....**
**من باختم**
تیک....تاک.....
تیک....تاک.