دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

دلُم هَواتِ کرده بود


اومَدم نگات کُنم دلُم هَواتِ کرده بود
بخدادلُم هَوُی چیشُی سیات کرده بود
هَنووَم موواتِ اَی بییُوشونی دل می بری
هاعامو دلُم هَوُی مووُی کوتات کرده بود
بازم اَی خواسی اَزُم بونه بیگیری جَر بُکنی
بی بُکُن دلُم هَوُی همی ئی کارات کرده بود
هر جُ از مهرُ وفا می خوان بگن اسم شُمان
دل من هَوُی تُ وُ مهرُ وفات کرده بود
دَم رو صِدُی قشنگت تو گوشُم زنگ می زنه
بی جهت نیس که دلُم هَوُی صدات کرده بود
تو نگات شرمُ حَیُی هَس که آدم حَظ می کنه
دل هَوُی نِگُی پُر از شرمُ حیات کرده بود
هر کاری می می خُی بُکُن آمو حالُ از پیشم نرُ
بیذُ خوب نگات کنم دلُم هوات کرده بود

از اینجا تا اینجا


تو می گذری ، من می گذرم
تو از من – من از دل
تو می خندی ، من می خندم
تو به من – من به روزگار
تو می گریزی ، من می گریزم
تو از عشق – من از خاطره
تو می روی ، من می روم
تو از اینجا – من از اینجا
کاش می فهمیدی از اینجا تا اینجا چقدر فاصــــــــــــــــــله است !

الان



جایی هست که دیگــــه کم میاری ...
از اومـدنا , رفتتنا , شکستنا . .. .
جایی که فقــــط آرزو میکنی یکـــــی باشه ، یکی بمونه نره ...
واســـــه همیشه کــــــــنارت باشه ...
مناونجام ...!
...

بغض



وقتی نگه داشتن ِ بغضت .........از شکستنش برات راحت تر باشه ،یعنی ؛ حالت خیــــــــــلی بده ...!
خیلی بد.....

فقط یک نفر ...


کاش فقط یک نفر بود که وقتی بغض میکردم٬بغلم میکرد و میگفت:گریه کنی میکشمت آ...!!!

یک “کاش



در صدا کردن نام تو
یک “کجایی” پنهان است
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشـــــــــــــــــــی

درست



آن دورتر ها سراغ هیچ زنده ای را نگیر
اینجا کسی هست
که کارش به هوای تو
مردن است
درست در آغوشت ...

هــیچ زخـمی


هــیچ زخـمی خـوب نمیــشه...یــا "جــاش" میــمونه یــا "یــادش"

دست بالای دست...


دست بالای دست فراونه ...
خاص باشی خاص ترازتو هست ...
شیک باشی شیک ترازتو هست ...
خوشگل باشی خوشگل ترازتو هست ...
معروف باشی معروف تر از تو هست ...
پس بیشتر رو مرام و معرفت و مشتی بودنت کار کن که این روزا کمتر
کسی مرام و معرفت داره و مشتیِ..!

حقیقت


نرفته ام

هنوز

اما دلم 

برایت تنگ شده است

این یک شعر نیست

حقیقت است

گفتند:


به اشک گفتند: مقصدت دستمال است و سطل آشغال
گفت:چه باک وقتی مبدا دل است؟

ممنوع است



دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله، فریـاد زدن ممنوع است
بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابی‌ست کباب
دل ِ دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است
تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت
حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است
بیـن ایـن قـــوم که از باکـرگی تـرشیـدند
حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت
شادی از منظــر این قوم گناهی‌ست بزرگ
بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است

تو را با زندگی‌ام دوئل کنم

از هر کجای این شعر شروع کنی
پشت کرده‌ام به خود
تو را با زندگی‌ام دوئل کنم

هفت :
بر مِهر، مُهرِِ علاقه می‌کوبی و من
زیرِ باران
تو را از لب‌هایم شروع می‌کنم
در ترانه‌ای به طعمِ خیابان
زیرِ پایت پائیز و این خیابانِ بی‌هدف را کجای جهان مقصدی ؟
که چنان می‌رویم و
وا ماندن
چنین که می‌مانیم و
وا رفتن
ابرها چشم دیدن‌مان را ندارند
آسمان کورکورانه تار می‌شود
در برخورد رعد‌ها و برخورداری برق
بگذار بازِِ آغوشت را در چتر بازیَم
بی‌امان بارش و فراگیرِ تنت ...

شش :
چشمانت
شورِِ شیرین برق و
گلوگاهت
رعدهای بغض‌آلود ...

پنج :
در بارشِ موهایت میانِ باد
وزشِ من به فراخوانِ تنت
بازمانده آغوشی آغشته از خاک

چهار:
از هر کجای این شعر شروع کنی باد می‌وزد
و پاهایم مغموم ایستگاهی‌ست خالی از مقصد
که نیستی کنارم
کنارم باش!
چه فرق می‌کند؟
حالا دیگر چه شیر باشم چه روباه
دو روی سکه خطِ چشمِ توست

سه :

دو :
از هرکجای این شعر شروع کنی

یک :
دوستت دارم!