دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

نازنین

خدا آنروز که دنیا را نهاده به هر کس هرچه لایق بوده داده

به بلبل ناله ی مستانه داده

به طاووس تاج شاهانه داده

به جغد هم در خرابه لانه داده

به شیر قدرت مردانه داده

به من هم نازنینی چون تو داده!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بنــد

" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..

بآ هیچ چیـز...

صدایتـ آرامشے دارد کـِ بآ هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ! 

 

نگاهتـ معصومیتے دارد کـِ بآ هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ!

 

دستانتـ لطافتے دارد کـِ بآ هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ!

 

لبهایتـ طعمے دارد کـِ بآ هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ!

 

آغوشتـ گرمایے دارد کـِ بآ هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ!

 

مهربانیتـ تبسمے دارد کـِ بآ هیچ چیـز عوضش نمیکنمـ!

 

و این میشود که تو میشوی دنیای من

مے فَهمے ؟

دِلتنگے نَهـ دیگر با خوآندنـ کَم مے شوَد و نهـ با نوشتنـ  مَن دِلَمـ لمس آغوشَــت رآ مے خوآهَد ! مے فَهمے ؟

باید کسی باشد

باید کسی باشد
که هروقت بار تنهاییت سنگین شد
هر وقت کمر کلماتت شکست
هر وقت واژه هایت لال شدند
بیاید بنشیند مقابل چشم هایت
و تو زل بزنی به خودت
که جاری شده ای میان چشم هایش

باید کسی باشد
که هر وقت بار دلتنگی ات سنگین شد
هر وقت طاقت سکوتت تمام شد
هر وقت کم آوردی
بیاید بنشیند کنارت
و تو سرت را بگذاری روی شانه اش
و تمام خودت را به او تکیه دهی

باید کسی باشد
که هر وقت بار خستگی هایت سنگین شد
هر وقت سهمت از بغض بیشتر از توانت شد
بیاید آغوش باز کند
و پناهت شود
و تو یک جا
تمام تنهایی ات را
تمام دلتنگیت را
تمام سکوتت را
تمام خستگی هایت را
و تمام بغضت را
میان هُرم نفس هایش
نفس بکشی
باید
کسی
باشد

سبز می خواهمت

روزی "تو" را تنگ در آغوش خواهم گرفت

شانه گریستنت خواهم شد
پذیرای مرواریدهای غلتان روی گونه هایت
با لبانت شعر خواهم گفت
در چشمان سیاهت غرق خواهم شد
تیر مژگانت را با قلبم میزبان خواهم بود
روزی "تو" را در آغوش خواهم گرفت
سر بر شانه هایت خواهم گذاشت
بر دامنت خواهم گریست
با نخی از شعر چشمانم را به چشمانت میدوزم
نفسم را با نفست گره میزنم
پاهایت را با اشک چشمانم میشویم
انگشتان دستانم را شانه گیسوانت میسازم
با "تو" پیوند خواهم خورد
ریشه خواهم دواند
بار دیگر جوان خواهم شد
با شکوفه ی خنده هایت میوه خواهم داد
با "تو"یکی خواهم شد
همه تن "تو"میشوم
آنگاه فقط "تو"می مانی و "تو"
"تو"که تا ابد سبز می خواهمت

آغوش

بلند ترین شب سال هم که باشد

می گذرد....به ثانیه ای

در آغوش تابستانی ات!!!


نوازش

چقدر
نوازش ِ دست هایِ مهربان اَت خوب است
.
.
.
.
.
و من
چه زود
دلم
برایِ همه یِ چیزهایِ خوب
تنگ می شود!

از نسل صدف

ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند...

پابه پایت می آیند آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سرمیبرد

اما کافیست تا اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد

تا برای همیشه رد پایت از حافظه ضعیفشان پاک شود

ما از نسل ماسه ها نیستیم...

از نسل صدف هاییم...

صدف هایی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست صدای دریا را برای هرگوش شنوایی

زمزمه میکنند...

من یک زنم...

من یک زنم...
وقتی خسته ام
وقتی کلافه ام
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورت را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها
زورم به تنها چیزی که می رسد
این بغض لعنتی ست ...

وقتی تو نیستی

دریا....دلش که بگیرد

سر میگذارد بر سینه ی ساحل

ابر ..... سر میگذارد بر شانه ی کوه

چشمه ..... سر میگذارد بر دامن دشت

اما من ... وقتی تو نیستی

سر میگذارم بر شعر و دلتنگیهایم ...