دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

بر بزن ..



هر چقدر دلت میخواد بر بزن ...
مهم اینه که من آس هستم ... و آس هم میمونم ...

دیدم نمیشه


نه امشب که هرشب که حالم خرابه
یه جزیره که دورم یه دریا سرابه
من عادت نکردم به شبهای سردم
به اینکه نباشی من عادت نکردم...
قسم خورده بودم اگه از تو جدا شم دیگه حتی یه لحظه تو فکرت نباشم
ولی دیدم نمیشه نمیشه نمیشه که فکرت نباشم نه دیروز نه فردا همیشه...
چقدر قصه گفتم که دریا بخوابه
چقدر گریه کردم نفهمم سرابه
نفهمم کجامو نفهمم کجایی
چقدر با تو بودم تو حین جدایی
قسم خورده بودم اگه از تو جدا شم دیگه حتی یه لحظه تو فکرت نباشم ولی دیدم نمیشه نمیشه نمیشه که فکرت نباشم نه دیروز نه فردا همیشه

عذاب کمتر


گاهی به نظرم می‌رسد اگر کَر بودم، کمتر عذاب می‌کشیدم،
تا حالا که لالم...!

تــَـرس

اَخــلاقـم سَـگه چـُـون تُـو تــَـرس حَـملـه یِ گـــرگ بـزُرگ شــدَم .

ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮ


یہ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻡ،
ﮐہ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾہﻣے ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣے ﮔﻔﺖ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎ ﻣن ﺑﺎﺯے ﻧﻤے ﮐﻨہ...
ﺗو ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ،
ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮ،
ببین ﭼہ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾے ﮐہ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﻤے ﮐﻨن...