دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

خسته شده ام

دوست من
دوست مجازی من
میخواهم به پیش تو بیایم
دستت را بگیرم
و میهمانت کنم به یک تانگو ی خیابانی
گورِ پدرِ عشق‌های باکره
گورِ پدرِ روز‌های رنگی‌
گورِ پدرِ انتظار
گورِ پدرِ تنهایی‌

صداقت تا چه حد ؟؟؟؟!!!!!!

خسته شده ام از این همه نجابت...

نظرات 8 + ارسال نظر
ری را 1391/04/31 ساعت 15:22

والا من فقط به یک کامنت هم راضی بودم! تا چه برسه به...!
موفق باشی دوست عزیز

mehrabon az man delgir nabshhhhhhhhh man 12 sat dar rouz kar mikoanm az mah aynade dar khedmatam

.omid 1391/04/31 ساعت 15:33 http://chizi-nashode.blogfa.com/


خسته شدم از بس به ادمایی که میخوان جای تو رو تو قلبم بگیرن
گفتم اینجا جای عزیزمه الان برمیگرده

.omid 1391/04/31 ساعت 21:23 http://chizi-nashode.blogfa.com/

سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!

مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟

خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!

مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...

خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!

مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار می‌چسبه...

خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!

مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...

خانواده عروس: پس قمارم بازی می‌کنه...؟!

مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...

خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!

مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...

خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!

مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...

خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

نتیجه: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین

.omid 1391/05/01 ساعت 00:57 http://chizi-nashode.blogfa.com/

خیلی منتظر بودم ولی امشب نیمدیا

.omid 1391/05/01 ساعت 13:07 http://chizi-nashode.blogfa.com/

سلام

salam omiddddddddd

.omid 1391/05/01 ساعت 15:44 http://chizi-nashode.blogfa.com/

خدایا!

خورشید را به من قرض میدهی؟
از تو که پنهان نیست

سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...

.omid 1391/05/01 ساعت 20:56 http://chizi-nashode.blogfa.com/



دیشب گرسنه بود دختری که مرد!
چه آسان به خاک پس دادیمش...
و چه دردناکتر از مرگ او داستان مادرش که برای خریدن قرص نانی تن به هرزگی داد آنهم نه از روی هوس بلکه از اجبار.
همسایه اش زیارتش قبول...
حج رفته بود!

ری را 1391/05/02 ساعت 04:22

خسته نباشی...معلوم میشه خیلی با احساس و ذوق هستی ....ایشاالله همیشه شاد و سلامت باشی ...و هیچ وقت از کارت خسته و دلگیر نشی...
هر موقع که تونستی به من هم سر بزن...خوشحال میشم از حضورت که به همراهش کوله باری از احساس خواهی آورد

salam age momken adres weblageto wasam bezar ke betonam behet sar bezanm,,,mamnon

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد