دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تو میتونی ...

تو میتونی منو از پا درآری.. من آدمی رو میشناسم که از فرط دلتنگی به کما رفته.. حرف میزنه... راه میره... میخنده... اما هیچی حس نمیکنه هیچی.

کنار همین گریستن

به طرز عجیب دلم برایت تنگ است.l... آدمهای دور و برم هم کم نیستند....... نمیدانم این روزهایت چطور میگذرد... نمیدانم تو هم دلتنگی یا نه.... میدانم که نمیدانی چقدر این دلتنگ ایم خلسه آور است.... آنها که بیشتر میشناسند... میگویند نفسهایت غبار دارد.... چشمانت تار است..... از کجا بگویم؟! از آغوشهایی که اندازه ام نمیشوند؟ لبخند هایی که شادم نمیکنند؟! از آدمهایی که نمیخواهم بشتر بشناسمشان؟!..... بگذار به حساب به سیم آخر زدن.................... ... این را انگار برای منو تو نوشته اند... برای من و تو که دلمان کنار همین گریستن است

درمون نداره...

صبحا تو راه ... میرم تو فکر.. یهو سرمو بالا میارم میبینم هیچی رو نمیشناسم.... بعد هی دنبال یه نشونه ی آشنا میگردم تا بفهمم تو کودوم راهم..... فکری که باعث بشه ادم راهشو گم کنه... درمون نداره...

بازنده....

یه مدل بازنده هست... که وقتی مسابقه تموم میشه... همه استادیوم ایستاده تشویقش میکنن..... از همونا ...........

آن مرد بی قرار...

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو.... من می شناختم او را.... نام تو راهمیشه به لب داشت.... حتی.... در حال احتضار..... آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان.... آن مرد بی قرار...... روزی اگر سراغ من آمد به او بگو..... هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود.... و گفتگو نمی کرد... جز با درخت سرو... در باغ کوچک همسایه.... شبها به کارگاه خیال خویش...... تصویری از بلندی اندام می کشید... و در تصورش.... تصویر تو بلندترین سرو باغ را... تحقیر کرده بود... روزی اگر سراغ من آمد به او بگو.... او پاک زیست... پاکتر از چشمه ای نور... همچون زلال اشک... یا چو زلال قطره باران به نوبهار... آن کوه استقامت... آن کوه استوار.... وقتی به یاد روی تو می بود... می گریست.... روزی اگر سراغ من آمد به او بگو.... او آرزوی دیدن رویت را.... حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت.... اما برای دیدن توچشم خویش را..... آن در سرشگ غوطه ور آن چشم پاک را... پنداشت... آلوده است و لایق دیدار یارنیست........ روزی اگر سراغ من آمد به او بگو... آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست.. آن نام خوب بر لب لرزان او نشست... شاید روزی اگر..... چه ؟ او ؟ نه آه ... نمی آید

زخم

من بدزخمم هنوز بعد ازاین همه سال جای زخمم تازه ست

تو را کم آورده ام !!

تو را کم آورده ام !!!! واژه کم اوردم برای دوستت دارمها؟ حالـــــــــــــــــا تمام واژه دوستـــــــــــــــتـ دارم ها در گلویم صف کشیده اند با این همه واژه ها چه کنم ؟؟؟؟! تکلیف این همه حرف نگفته ها چه می شود ؟؟؟! باید این همه حرفهایم را مچاله کنم و بر دست گرد باد دهم باید خوب باشم بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی می کند ، روز هایم کش آمده هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در می آورم روز ها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارنند من دیگر چیزی نمیدانم دلم برایت تنگ شده

این لحظه ها

دیگه این دلم هیچ طاقتی نداره این کلمه ها هم دیگه مثل اشکام شدند دیگه نمیان همون جا تو گلوم مونده تاحالا شده هم بغض گلوتو بگیره هم نتونی حرفای دلتو بگی ؟؟؟؟؟؟ چقدر از این لحظه ها متنفرم

از پشت فرسنگها فاصله سلام

از پشت فرسنگها فاصله سلام ٬آمدم اما این بار آمدنم رنگ دیگریست! رنگی از جنس رویای تنهایی...!!آمدم ولی نه برای ماندن. بلکه برای تنها بودن !!می روم و برای همیشه در حوالی رویاهای تنهایی خودم در دوردست می مانم ٬ همانجا که عشق رنگی از هزار رنگ دارد ...رنگی از جنس غم رنگی از جنس اشک ...و در آخر رنگی از جنس تنهای میروم و به تو قول خواهم داد ٬ می روم.....مثل تو که روزهاست رفته ای وفقط رویای بودنت در این حوالی زنده است!!!حالا دیگر خوب می دانم آرزوی آمدنت را هم مثل سکوت زلال چشمهایت به گور خیالهای محال خواهم برد. همه دیگر می دانند جای تو در دلم هست...اما چه دلی؟...دلی تاریک و تنها او انگار همراه آن خنده ی آخرین برای همیشه رفتی به جایی که دیگر دست خیال و خوابم حتی به گرد نگاه هایت نرسید ..

این روزا

تا جا لا شده دلت بگیره ؟؟؟؟ از دست قصه دق کنه بمیره ! تا حالا شده که یه روز بی خبر عشقت بره بهونشو بگیری.... کم بیاری دلت بخواد بمیری..... حالم بد جور خرابه !! تا حالا تنها یه جا نشستی بی سر صدا توی خودت شکستی.... حس خجالت بشینه رو چهرت از اینکه حس کنی اضافی هستی ؟! تا حالا شده چیزی ببینی دلت بخواد کور بشیو نبینی ! واسه پنهون کردن گریه هات زیر بارون بدون چتر بشینی !! دیگه بریدم... به هر چی نمیخواسم رسیدم.... دیگه بسه... عذاب قبر کشیدم....

حال دیدنی

هیچکس اشکی برای ما نریخت..... هر که با ما بود از ما میگریخت !!.... چند روزیست که حالم دیدنیست !!... حال من از این و آن پرسیدنیست .!..... گاه بر روی زمین زل می زنم .... گاه بر حافظ تفئل می زنم .... حافظ دیوانه فالم را گرفت ... یک غزل آمد که حالم را گرفت ... ما ز یاران چشم یاری داشتیم ... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ..

رفتنت... سخت بود ،

نمی دانم تا کدامین لحظه باید لباس شقایق داغدار به تن داشته باشم... حالا که نیستی انگار این زخم ها همیشه باید سرباز بمانند... تو رفتی و من ماندم با دنیایی که آمدی و ساختی و رفتنت فقط خاکستر هایی از آن به جا گذاشت ، نمی دانم تا کی باید در این خاکستر های یادگاری کنکاش کنم برای ثانیه هایی که کنارم بودی ..... امروز که برایت می نویسم می دانم هرگز باز نمی گردی ، می دانم دیدنم را به قیامت موکول کردی ، رفتنت... سخت بود ،

من که میدونم

کاش اون احظه ایی که یکی ازت می پرسه " حال چطوره " ؟ تو جواب میدی میگی " خوبم " ! کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه : من که میدونم " خوب نیستی "

کبوتر شد و رفت

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت .... زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت .... چه تفاوت کهچه خورده است ؟؟؟؟؟؟ غم دل یا سم .... آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت ... روز میلاد همان روز که عاشق شده بود.... مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت .... عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت .... هر غروب از د ل خورشید گذر خواهد کرد و رفت.... حجت ساده که یک روز کبوتر شد و رفت ....

تا کی صبوری

دلم چه بی قراره دلم پره یه چیزی داره گلمو فشار میده کجایی ؟چه حس بدی دارم حتی نمی تونم بنویسم داغ دلم کهنه تر شده اشک مونده گوشه چشمم ، کمک کن آسمون چشمام بباره همه وجودم شکسته اما بغضم نشکسته همه چیز تیره تر شد بگو رفتنت شایعه هست دلم برات تنگ شده دلم داره میپوسه خدایی ، هر روز درمونده تر میشم میدونی چقدر دلم پره قلبم درد میکنه قفسه سینم میسوزه سرکارم خستگی جسممو حس نمی کنم اما قلبمو خوب حس می کنم از دیشب تا الان آروم و قرار ندارم دلم میخواد فریاد بزنه اما نمی شه چی بگم که دیگه روزگارم مثل قبل نیست باور نمی کنم مگه میشه بی تو زندگی کرد ؟ با رفتنت هستی منم سوخت دیگه از 5شنبه از جمعه خسته شدم چقدر بیچارم که نمی تونم اشکامو بریزم بیرون تو این مدت خیلی ها دلمو شکوندن خیلی ها نامردی کردن خیلی ها عذابم دادن .. با اینکه به خوابم نمیای دلم نمیاد ازت گله کنم من تا کی صبوری کنم ؟من هم روی سینم سنگینه یه سنگ رو حس می کنم مثل سنگینیه سنگی که تو قبر رو سینته حس نمی کنی ؟ اما من وجودم زیر سنگینیه بغضم له شده ،