دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

درمون نداره...

صبحا تو راه ... میرم تو فکر.. یهو سرمو بالا میارم میبینم هیچی رو نمیشناسم.... بعد هی دنبال یه نشونه ی آشنا میگردم تا بفهمم تو کودوم راهم..... فکری که باعث بشه ادم راهشو گم کنه... درمون نداره...
نظرات 1 + ارسال نظر
omid 1393/04/28 ساعت 22:13

گذشته ی من گذشت ..!


حتی می توانم بگویم درگذشت...


و من برایش ماهها و روزها سوگواری و سکوت کردم .....


خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاشهای فراوان گفتم ..!



ولی دیگر بس است! من به شروعی دیگر می اندیشم


و به شروع زندگی دیگر


و حس ناب تازه شدن...
.1

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد