دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

رفتنت... سخت بود ،

نمی دانم تا کدامین لحظه باید لباس شقایق داغدار به تن داشته باشم... حالا که نیستی انگار این زخم ها همیشه باید سرباز بمانند... تو رفتی و من ماندم با دنیایی که آمدی و ساختی و رفتنت فقط خاکستر هایی از آن به جا گذاشت ، نمی دانم تا کی باید در این خاکستر های یادگاری کنکاش کنم برای ثانیه هایی که کنارم بودی ..... امروز که برایت می نویسم می دانم هرگز باز نمی گردی ، می دانم دیدنم را به قیامت موکول کردی ، رفتنت... سخت بود ،
نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا 1393/04/28 ساعت 15:11

باید به باور آیی که هیچ چیز از بین رفتی نیست ...
همچنان که هیچ چیز برای ما موندنی نیست ...
در گذشته نباش...
فردا را آرزو ممکن ...
امروز را از دست نده ...
اونی که میخوای باش که :
دیروز گذشت ...
فردا معلوم نیست که باشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد