دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تا کی صبوری

دلم چه بی قراره دلم پره یه چیزی داره گلمو فشار میده کجایی ؟چه حس بدی دارم حتی نمی تونم بنویسم داغ دلم کهنه تر شده اشک مونده گوشه چشمم ، کمک کن آسمون چشمام بباره همه وجودم شکسته اما بغضم نشکسته همه چیز تیره تر شد بگو رفتنت شایعه هست دلم برات تنگ شده دلم داره میپوسه خدایی ، هر روز درمونده تر میشم میدونی چقدر دلم پره قلبم درد میکنه قفسه سینم میسوزه سرکارم خستگی جسممو حس نمی کنم اما قلبمو خوب حس می کنم از دیشب تا الان آروم و قرار ندارم دلم میخواد فریاد بزنه اما نمی شه چی بگم که دیگه روزگارم مثل قبل نیست باور نمی کنم مگه میشه بی تو زندگی کرد ؟ با رفتنت هستی منم سوخت دیگه از 5شنبه از جمعه خسته شدم چقدر بیچارم که نمی تونم اشکامو بریزم بیرون تو این مدت خیلی ها دلمو شکوندن خیلی ها نامردی کردن خیلی ها عذابم دادن .. با اینکه به خوابم نمیای دلم نمیاد ازت گله کنم من تا کی صبوری کنم ؟من هم روی سینم سنگینه یه سنگ رو حس می کنم مثل سنگینیه سنگی که تو قبر رو سینته حس نمی کنی ؟ اما من وجودم زیر سنگینیه بغضم له شده ،
نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا 1393/04/28 ساعت 14:45

از زمزمه هایت نمی شود گذشت ...
ایکاش در کنارت بودیم ...
لااقل می گفیتم هستیم و تو می شنویم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد