شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد. . .
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد. . .
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای ( نشکن ) را نمی فهمد. . .
هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبهم را نمی فهمد. . .
من ابراهیم عشقم ...مردم اسماعیل دلهایشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد. . .
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد. . .
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد. . .
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد. . . کسی من را نمی فهمد. . .
هر کس هر جا که دلش می خواهد بایستد ! به کسی اجازه اینکه به جای تو در قلبم بنشیند نخواهم داد !
از خدا پرسیدند:اگر در سرنوشت ما همه چیز را
ازقبل نوشته ای آرزو کردن چه سود دارد؟
خداوند خندید و گفت:شاید در سرنوشتت
نوشته باشم"هرچه آرزو کرد
تو زندگیت ؛ به کسی اعتــــماد کن که بهش ایمــــان داری نه احســاس!
زن زیبائی نیستم
موهائی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم میآید
و نه شب را به یادت میآورد
نه ابریشم
نه سکوتِ شاعرانه
نه حتی خیال یک خوابِ آرام
پوستِ گندمی دارم
که نه به گندم میماند
نه کویر
و چشم هائی
که گاهی سیاه میزند
گاهی قهوه ای
دستهایم
دست هایم مهربانند
و هر از گاهی
برایِ تو
به یادِ تو
به عشقِ تو
شعر مینویسند
مرا همینطور ساده دوست داشته باش...
من و تو میدانیم کز پی هر تقدیر ، حکمتی می آید ،
من و فرسایش دل ، تو و تصمیم و مکان ، ما و تقدیر و زمان
چه شود آخر دلتنگیها ! خدا می داند . . .
.
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
گــفـــتــه بــودم ،
بیــــــ تـــو ســـخـــت مــیــــگـــذرد بـــی انـــصـــاف ...
حــرفـــم را پـــس مـــیــگــیــرم
بــی تـــو انــگــار اصــلا نــمــیــگــذرد..
تو و سجّادۀ خویش و من و پیمانۀ خویش
با من ِ بـاده زده هر چه به دل داری کـُن