دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تو

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی

مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی

تاب

در کنج دلم مهر کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

دل دیوانه

وحشت از عشق که نه ، ترس ما فاصله هاست
وحشت از قصه که نه ، ترس ما خاطره هاست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست

می

من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد

وز خوابه خوش مستی بیدار نخواهم شد

دلتنگی هایم را

گاهی از خیال تو دور می شوم

و گاهی محو شده در خیال تو

گاهی در حضور تو

دل تنگ می شوم

و گاهی

محو دیدن تو می شوم

اما چه چیز آرام میسازد مرا...

در سیاهی لحظه ها

دلتنگی هایم را

دلتنگی هایم را........
 

تــــو

تـَمـــام حـَجــــم خیـالـــَـــم .. از تــو لبــریــز اســت خیـــالــَـــم ڪوچـََـڪ نیســــت تــــو بـُزرگـــــے !

صبورانه

گنجشکی زخمی بودم .......... خسته از لحظه های تب آلود بی کسی .......... دستخوش دغدغه های جور واجور ............... نگاهم به پنجره ی رو به خدا دوخته شده ........... توچرا صبورانه بر بالهای من ..................... ............مرهم گذاشتی؟؟؟