دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تاب

در کنج دلم مهر کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

دل دیوانه

وحشت از عشق که نه ، ترس ما فاصله هاست
وحشت از قصه که نه ، ترس ما خاطره هاست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست

می

من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد

وز خوابه خوش مستی بیدار نخواهم شد

دلتنگی هایم را

گاهی از خیال تو دور می شوم

و گاهی محو شده در خیال تو

گاهی در حضور تو

دل تنگ می شوم

و گاهی

محو دیدن تو می شوم

اما چه چیز آرام میسازد مرا...

در سیاهی لحظه ها

دلتنگی هایم را

دلتنگی هایم را........
 

تــــو

تـَمـــام حـَجــــم خیـالـــَـــم .. از تــو لبــریــز اســت خیـــالــَـــم ڪوچـََـڪ نیســــت تــــو بـُزرگـــــے !

صبورانه

گنجشکی زخمی بودم .......... خسته از لحظه های تب آلود بی کسی .......... دستخوش دغدغه های جور واجور ............... نگاهم به پنجره ی رو به خدا دوخته شده ........... توچرا صبورانه بر بالهای من ..................... ............مرهم گذاشتی؟؟؟

صدایم کن

دل روشنی دارم ای عشق! 
صدایم کن از هرچه می توانی....
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟ 
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟ 
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست!  ...
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!!
من نمی گویم!!
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند:
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!  محمدرضا عبدالملکیان