دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

کاش بودی


اگر بودی
محکم تر از قبل می گرفتمت
با تمام وجود می چسبیدم به وجودت
به هیچ چیز نمی دادمت...!
به هیچ ساعتی
دقیقه ای
ثانیه ای
کاش بودی

آدمی را آدمیت لازم است.


...............
حالا میفهمم چرا میگن قبل از ازدواج نباید با کسی رابطه داشت...
حالا میفهمم چرا مردا از یه سن که بگذره دیگه به این راحتیا نمیتونن ازدواج کنن...
حالا میفهمم عشق و دوست داشتن باید به وجود بیاد بعد از ازدواج و سنتی باید ازدواج کرد...
پشت همه ی این جمله هل چندین سال تجربه خوابیده، یه عالمه شادی و خنده و لذت و غم...
ما دیگه فکرامون مسموم شده، انتخابامون بیمار شده، خودمون نیستیم...
یه روزی عاشق شدیم و بهش نرسیدیم زد تو ذقمون... از اون روز به بعد هی چرخیدیمو چرخیدیم تو آدما... بعضیامون که بدی ندیده بودیم، دنبال اون آدم تو بقیه گشتیم... بعضیامونم انتقام اونو از بقیه گرفتیم... کلی دل شکوندیم... کلی عمرمون گذشت... شاید کلی خاطره ساختیم بازم، اما آخرش هیچ کسی اون آدم اولی نشد و هیچوقت اون حس برنگشت... واسه همین هی مقایسه کردیم همه چیز طرفمونو با عشقمونو حسرت خوردیم... امیدوارم نشید اون مادری که وقتی بچه اش را بغل کرد، یکم اشکش از ذوق بود، یکم از اینکه این بچه می تونست بچه عشقش باشه... اگه مال اون بود الان چه شکلی می شد؟؟!! کاش الان اون پیشم بود... کاش نشیم اون پدری که مشکل جنسی نداشت، اما اونقدر عشقش میومد جلوی چشمش که یا دوری می کرد یا موقع رابطه حواسش همه جا بود، به جز همدمش... نسل بعد از من!
همه تصمیماتی که الان میگیری تو آیندت گریبانتو میگیره... هر دلی که از غرور بشکنی، اینکه فکر کنی همیشه واسم هست بزار من حالمو بکنم... هر رابطه ای که برقرار می کنی، یه جائی داره از عشقت به اون آدمی که واقعا باید بهش عشق میورزیدی، کم میکنه... 
نسل بعد از من!
شمائی که اینقدر زودتر از ما دارین همه چیز و بی پروا تجربه میکنین و قکر می کنین کار درستو انجام میدین، اگه من الان بر می گشتم به 15 سالگیم، با هیچکس رابطه جدی برقرار نمی کردم تا اون آدم رو پیدا می کردم و اونو نگه میداشتمش تا روز آخری که نفس میکشیدم... همه عشقمو به اون میدادمو بس!...
بچه ها خاطره سازی نکنین یه روزی همه خاطراتتونو آه میکشین... هیچ چیز بدتر از این چیز نیست که بدونی اونی که فقط مال خودت بود و میخواستی واسه همیشه مال خودت باشه، الان نصیب کس دیگه ای شده یا تو همین روزا میشه و تو هیچ کاری نمیتونی بکنی... بعضی وقتا به خودم میگم دلو میزنم به دریا به یه نفر دل میدم به امید معجزه... که همه چیزای بد گذشتت فراموش بشه، اما آخرش به این میرسی که هیچ افسونگری اون حسای پاک عشقای بچگیت رو بهت برگردونه... آخرش یه جائی میخوره تو ذوقت. من تو زندگیم اشتباه زیاد کردم. اما بزرگترین اشتباه و وقتی مرتکب میشی که فکر میکنی این حسای قشنگ و بی الایش که الان باهاش داری، بازم با کسان دیگه واست اتفاق میفته... آدما بازم میان تو زندگیتو میرن اما نه این آدما اون ادم میشن، نه این حس اون حسای قشنگ... اگه کسی داشت بهتون وابسته میشد و عاشقتون میشد و تو اون حس رو بهش نداشتی و میدونستی هم پیدا نمیکنی، باهاش بازی نکن، به خاطر لذتت قاتل نشو! 
آره قاتل بودن فقط به کشتن آدما نیست، وقتی کسی رو مجنون خودت می کنی و تنهاش میذاری این آدم دیگه زنده نیست، یعنی زندس اما دیگه زندگی نمیکنه، فقط نفس میکشه... خلاصه که آدمائی مثه من دو راه بیشتر ندارن!!!!!
یا به امید معجزه زندگی می کنن و پیش برن تو سراب خودشون یا هم با کسی که واقعا دوسشون داره باشن و فقط سعی کنن دکش کنن و کم اذیتش کنن که اونم چیزی جز عذاب وجدان براشون نداره... اما خوش به حال اونائی که نه احساس دارن و نه به این چیزا فکر می کنن، این احساس، طلسم عذاب آوری که خدا تو وجود ما آدما گذاشته تا هرجا راهو اشتباه رفتی، یادت بندازه مسیر و درست انتخاب کنی، وگرنه تا آخر عمرت تو بن بست پوچی گیر میکنی...!!!

15/7/2015


آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست 
هر کجا هست خدایا «به سلامت دارش»

باور نکن تنهاییت را من با توام منزل به منزل


باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها

من با توام هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با توام منزل به منزل