دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

و برای اولین بار می فهمم


یک روز
پیراهنم رفته رفته رنگ می بازد و
سفید می شود
روزی که انتظار دست های تو را
برای آخرین بار آه می کشم
و برای اولین بار می فهمم
دستی که آخرین دکمه ها را باز می کند
می تواند
به بستنِ چشم ها آمده باشد.

ه
Foto: ‎یک روز
پیراهنم رفته رفته رنگ می بازد و
                                       سفید می شود
روزی که انتظار دست های تو را
برای آخرین بار آه می کشم
و برای اولین بار می فهمم
دستی که آخرین دکمه ها را باز می کند
می تواند
به بستنِ چشم ها آمده باشد.

لیلا کردبچه‎

" به من تسلیت بگویید


اول
روی چشم هایت خاک می ریزم
بعد روی دست هایت
بعد نگاهت را و نوازش هایت را فراموش می کنم و
سیاه می پوشم و
چند هفته به ابروهایم دست نمی زنم و
باور می کنم مرده ای.

گوش کن!
از سینه ام صدای تشییع جنازه می آید،
که به عزّت و شَرَفِ لا اله الّا کیست؟
کسی که مرگ عزیزانِ خویشتن را زیست
و بعد هم،
خبرِ مرگ دادن آسان نیست
آسان نیست،
توضیح اینکه چگونه تابوتت را
از کوچه های خلوت رگ هایم عبور داده ام
و چگونه از های های گریه های شب های بی تو بلندتر ست
سکوتی که بعد از تو کم مانده دیوانه ام کند.

چیزی بگو!
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هر روز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز می
کند.ه
Foto: ‎

مات از این واقعه


ای مسافر ، چو ز کوچ تو خبر دار شدم 

مات از این واقعه چون صورت دیوار شدم 

من که چون نقطه به هر حادثه ثابت بودم 

اینک از هجر تو سر گشته چو پرگار شدم .

این مسافر


چو رخت خویش بر بستم از این خاک 

همه گفتند با ما آشنا بود 

ولیکن کس ندانست این مسافر 

چه گفت و با که گفت و از کجا بود ... 
 ...
Foto: ‎چو رخت خویش بر بستم از این خاک 

همه گفتند با ما آشنا بود 

ولیکن کس ندانست این مسافر 

چه گفت و با که گفت و از کجا بود ... 

محمد اقبال لاهوری ...‎

چه بگویم


من چه بگویم به مردمان ، چو بپرسند 

قصه ی این زخم دیر پای پر از درد ؟ 

لابد باید که هیچ گویم ، ور نه 

هرگز دیگر
ی به عشق تن ندهد 

ساعت وداع


 حنجره ی زخمی من 
 ساعت وداع 
 ، 
با قلب شکسته ، 
 سرزمین بارانی اشک ها   . 
در ماتم ابدی قلبم ، .. 

...
Foto: ‎امشب باز ، حنجره ی زخمی من 
با عبور از ساعت وداع 
آن ده ضربه ی منحوس پیچیده در گوش پنجره ها ، 
هم صدا با قلب شکسته ی آینه ها ، 
به سرزمین بارانی اشک ها خواهد رسید . 
در ماتم ابدی قلبم ، 
بی تابانه فریاد خواهد کشید 
غمگینانه به سکوت خواهد پیوست ... 

مریم قدیانی ... براده های عشق ...‎

یک بغض


 یک بغض بیخ گلویم دارم !

نه توان قورت دادنش را دارم و نه تاب شکستنش....
Foto: ‎امروز...

خوابیده رو به سقف چیزی کشف کردم

که من همیشه یک بغض بیخ گلویم دارم !

نه توان قورت دادنش را دارم و نه تاب شکستنش....‎

کجای قصه بد کردم ؟


به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟

چرا باید به تنهایی ؟ دوباره بی تو برگردم ؟

کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟
Foto: ‎به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟
چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟

چرا باید به تنهایی ؟ دوباره بی تو برگردم ؟

کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟‎

خیس از یاد توام !


باران بیاید یا نیاید ،
تو باشی یا نباشی ،
خاطرت باشد یا نباشد ،
من خیس از یاد توام !
ام
Foto: ‎مرا که میشناسی! خودمم...


کسی شبیه هیچ کس...!!


کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی


مهربان ...صبور...کمی هم بهانه گیر


اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالی ام‎

آتش زدی


آتش زدن به یک “سرنوشت”
کبریت نمی خواهد که !!
“پـــا” می خواهد …
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …
و …
بـــــــــروی .. 

به کسى نگفته‌ام!


من چیــزى از عشق‌مان،
به کسى نگفته‌ام!
آنها تو را
هنگامى که در اشکهاىِ چشمم، تَن مى‌شسته‌اى،
دیــده‌اند...!