دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

خیالت تخت

دنیا

 

برای من همیشه عادل است

 

خیالت تخت

 

همان قدر که بخشیده بودی

 

از من گرفت  !

فقط تا وقتی که,,

خوبم !

 

فقط تا وقتی که

 

               خوابم . . .

من که از اینجا

 

نمی روم  . . .

 

تو هم که هیچوقت نمی آیی  !

 

میخواهم بدهم درهای بی دستگیره بسازند

 

برای این خانه   !!!

 

 

اگر,,

خودم میفهمیدم

 

اگر

 

گالـیـله هم کشف نمیکرد

 

که زمـین ،

 

گـرد است . . .

 

بس که هر بار از تو دور مـی شوم

 

باز

 

به تو مـی رســـم   !!!

هنوز هم نمیدانم  !

 چه میشد که آن روزهـا

 هرقدر دورت میگشتم سرم گیج نمیرفت ،

 و حالا که نیستـی  

راست ترین راهـها را

 گم میکنم

 بس که گـیـج می شوم  !!!       

می ترسم

می ترسم

 

که صدایم کنی ، نشنوم !

 

تمام من پر شده از

 

صدای بغض هایم  . . .

 صد حیف

 

برای برگشتنت

 

تنها آسمان را به زمین نیاوردم . . .

 

میبخشیم ؟!

گـــفتم

برای بند زدن

 

دل شکسته ام

 

تکه ای روبان چیدم

 

از

 

حلقه اتصالمان ...

گـــفتم

گـــفتم

 

ســه . . . هفــت

 

نـــه ! که شاید چهله رفـتنت

 

آرام تــــر شــوم

 

امـــا٬

 

تــرسم از آن است که

 

سال نیـــز بگذرد و

 

مـــن . . .

عطش خواب

و اینهمه تخت خواب.

باز نگــــــــــردد.....

اگر کسی مرا خواســـــــت
بگویید رفته باران تماشـــــاکند

و اگــــر باز،اصرار کــــــــرد
بگویید برای دیدن طوفانها رفته است

اگر بازهم سماجت کـــــــرد
بگویید رفته است،تا دیگــــــر
باز نگــــــــــردد.....

,,,

گم شده ای

در ساحل چشم هام

آن جا که لنگرگاه

لنگ همان دستمال سپید بود

که می شد در هوا

تکانش داده باشی

پناه می برم از پناه بردن ، که هیچ بازنده را ، پناهی برای بردن نیست

رفتی,,,

داشتی می گفتی سطر به سطر از خود ، با همین چشم های خودت دیدم ، با همان سطرهای خودت رفتی

مرا به نیل سپردی، شبی که دایه بر کرانه نبود