چه میشد
وقتی که تو
دست مرا رها می کنی
تا به عشق های دیگرت بیندیشی
من بادبادکی باشم
که پرواز را انتخاب می کند
پروازی بدون باد
دیگر هوس بازگشت به زمین را نمی خواهم
عاشق چشمهایت نخواهم شد
بیهوده دلم را به دار می کشی
مثل روز روشن است مرا
برای همیشه
در سیاهی چشمهایت
تحمل نخواهی کرد
چه کسی می فهمد !
من از ابتدا تا انتهای انسانیم
دنبال یک شاخه گل سرخ می گشتم ؟
چه کسی می فهمد
من نه در محاصره
نه در تنگنای قفس
نه در انتظار سقوط
من در اوج خودم بودم
وقتی که گلوله های نفرت را
تنها برای آنکه با کسی زندگی کنم پذیرفتم
چه کسی می فهمد
من برای یک ذره زندگی
تمام روز
سجاده ام پر از دعا می شد
پیمان من با کدام آرزو شکست
که اینگونه سالهاست
سجاده ام بدون دعا خاک می خورد ؟
در حریم من
آسمان روی شانه های من ایستاده است
هر وقت شانه هایم فرو ریزند
هر وقت رنگین کمانی
دیگر به روز های تحملم نپیوندد
آسمان من افق هایش
غروب خواهد کرد
و مشرقش
قتلگاه آخرین خورشید خواهد شد
از کدام باور برایت بگویم
که تو باور کنی
من به آسمانی بالاتر از آسمانی که می بینم
امیدی نبسته ام
خواب می بینم
خواب می بینم
دستهایم آنقدر دراز شده اند
که می توانم از این
" فاصله بعید "
ترا بغل کنم
ببوسمت
اسب های سرگردان
ابرهای سرگردان
انسانهای سرگردان
سر برگردان
ردپای انسان سرگردان
که پشت سرت براه افتاده است را
تماشا کن
روبان سبز
روبان سرخ
روبان زرد
روبان سیاه
بر ای خاطرات من .
نمی دانم
امشب
رنگ کدام خاطره
مرا تسخیر خواهد کرد