دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

هنوز هم نمیدانم  !

 چه میشد که آن روزهـا

 هرقدر دورت میگشتم سرم گیج نمیرفت ،

 و حالا که نیستـی  

راست ترین راهـها را

 گم میکنم

 بس که گـیـج می شوم  !!!       

نظرات 1 + ارسال نظر

به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد
سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد

دارم . . .



با خاطرات نـخ نـما شـده ام



با همین



غصه هایی که از دهان نمی افتند



تمرین قناعت می کنم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد