دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

ولـم کن


صد خونِ دل مینوشم از جامت وِلَم کن
من را، جگر بردی سرِ شامت ولم کن

دیـوانــه بـودم تا صـدا کـردی دویــدم
لیکن ندانسته شدم خـامت ولم کن

گر ضـامنِ قلـبم شدی از درد وُ مـاتم
پس میدهم با سود آن وامت ولم کن

پیمان شکستی، بر سرِ پیمان نماندی
پیمانه سر کش، شاد کن کامت ولم کن

وِردِ زبـانم بوده ای هـر روز وُ هـر شـب
از جانِ من بیرون بکش نامت، ولم کن

گشتم شهیدِ کویِ عشقت در جوانی
نام وُ نشانم گشت گمنامت، ولم کن

آن قـاصـدک را دیـدم امّـا دل پریشان
شرمنده بود از متنِ پیغامت ولم کن

دیدی مرا چون کشتیِ در هم شکسته
بـنـشـین کنـارِ بـحرِ آرامـت، ولـم کن

آهویِ دل ضامن شدی خونش بریزی؟
اصلاً نمی گـردم دگـر رامـت ولـم کن

آخِر نصیحت تا به کِی؟گوشم گران شد
کُشتی مرا با شعر وُ ایهامت ولم کن

یوسف اگر مردی به چشمِ دل نظر کن
کمـتر بـگو از یـادِ ایّـامـت ولـم کـن

دنبالِ یک سیب از بهشتم، تو ندیدی؟
بالـم اگـر افـتاد در دامـت ولـم کـن

آنقدر گفتی:"شاهد"اینجا نیست آنجاست
بـا تَـشت افـتادم از آن بـامـت، ولـم کن !!!


بیهوده جستجو می‌‌کنم.


همه جا را گشته‌ام
پیدایت نمی کنم.

و به خاطر نمی‌ آورم
تو را،

در کدامین گوشه یِ قلبم

پنهان کرده ام.

بیهوده جستجو می‌‌کنم.

نمی‌ دانم

آخر،

چگونه

در وجودِ من گم شده ای!
که پیدایت نمی کنم.

Foto: ‎سایه ی من 
بسان رودی ، روان بر پهنه دریا
غوطه ور ، در سیلاب بی انتها
هرازگاهی ،
دیده گانم دوخته ، 
برساحل خفته در آفتاب
بال می گشایم سوی نوری
چنان اختیار زکف داده ام
رقصان وسر مست
مرا فرودی ، برنور نیامد
می پیچم و می گردم ،بدور خویش
مرا آن حباب روی آب
تجزیه نور آمد به چشم 
آذرخشی بس دلپذیر و فریبا
می کشاند مرا بی محابا
سوی سراب خویش
هر آنچه دیده دید
به ناگاه به دامانم 
یک آسمان اندوه ریخت !



سهیلا صمــــدی‎

رفته ای


عادتم شده
تو را نداشتن و 

در آینه خیال 
چشمانت را بوسیدن 

کاش هم 
کمی 
به نخواستن ت 

این دل 
عادت میکرد !

Foto: ‎کافی ست دختران شهرم 
گیسو به باد دهند 

تمام مردان شهر 
یک به یک شاعر می شوند 

غافل از اینکه 
راز بو سه های باران 

دختران این حوالی را 
شاعر که هیچ 

تک به تک 
لیلی بی مجنون کرده !

فیروزه کاسانی‎

یه درد ِ غیرمنتظره جای ِ زخمی که اول جدی نگرفتیش،


یه چی دیگه، بعضی وقتا از زیاد بودن ِ یه درد ِ غیرمنتظره جای ِ زخمی که اول جدی نگرفتیش، تازه می فهمی طرف ظاهرا واست مهم تر از اونی بوده که فک می کردی
Foto: ‎زمان میگذره، آدما عوض میشن، یه روز یه گوشه در فضایی از دنیای مجازیه ذهن شلخته ت بیدار میشی، چی میبینی؟ بعضی ارتباطا خاطره شدن، بعضیا فراموش، خیلی از چیزا مث ِ سابق نیس، از جمله بعضی حس ها نسبت به بعضی آدما، بعدش واسه بعضی اِسما، فامیل ...اضافه می کنی، ا ِسمایی که دیگه نه رنگ دارن، نه بوی عطر، نه معنی و نه چیزی با خودشون، این چه آه کشیدنیه که آخرش یه لبخند ساده س به یه زندگی، که به کجا میره؟ یه افق تازه...

اون زن کجاس؟
چه اتفاقی واسه همه ی ِ زن های ِ زندگیه من افتاد؟ نمی دونم، نیازی هم نیس که بدونم، واسه همین خاطره که دیگه در موردش فکر نمی کنم.

یه چی دیگه، بعضی وقتا از زیاد بودن ِ یه درد ِ غیرمنتظره جای ِ زخمی که اول جدی نگرفتیش، تازه می فهمی طرف ظاهرا واست مهم تر از اونی بوده که فک می کردی‎