صد خونِ دل مینوشم از جامت وِلَم کن
من را، جگر بردی سرِ شامت ولم کن
دیـوانــه بـودم تا صـدا کـردی دویــدم
لیکن ندانسته شدم خـامت ولم کن
گر ضـامنِ قلـبم شدی از درد وُ مـاتم
پس میدهم با سود آن وامت ولم کن
پیمان شکستی، بر سرِ پیمان نماندی
پیمانه سر کش، شاد کن کامت ولم کن
وِردِ زبـانم بوده ای هـر روز وُ هـر شـب
از جانِ من بیرون بکش نامت، ولم کن
گشتم شهیدِ کویِ عشقت در جوانی
نام وُ نشانم گشت گمنامت، ولم کن
آن قـاصـدک را دیـدم امّـا دل پریشان
شرمنده بود از متنِ پیغامت ولم کن
دیدی مرا چون کشتیِ در هم شکسته
بـنـشـین کنـارِ بـحرِ آرامـت، ولـم کن
آهویِ دل ضامن شدی خونش بریزی؟
اصلاً نمی گـردم دگـر رامـت ولـم کن
آخِر نصیحت تا به کِی؟گوشم گران شد
کُشتی مرا با شعر وُ ایهامت ولم کن
یوسف اگر مردی به چشمِ دل نظر کن
کمـتر بـگو از یـادِ ایّـامـت ولـم کـن
دنبالِ یک سیب از بهشتم، تو ندیدی؟
بالـم اگـر افـتاد در دامـت ولـم کـن
آنقدر گفتی:"شاهد"اینجا نیست آنجاست
بـا تَـشت افـتادم از آن بـامـت، ولـم کن !!!
همه جا را گشتهام
پیدایت نمی کنم.
و به خاطر نمی آورم
تو را،
در کدامین گوشه یِ قلبم
پنهان کرده ام.
بیهوده جستجو میکنم.
نمی دانم
آخر،
چگونه
در وجودِ من گم شده ای!
که پیدایت نمی کنم.