دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

چمدانی پر از خاطره در سفری پر ملال هرگز گشوده نشد!.


Foto: ‎امشب ؛ وای امشب
چشمانم در بی فروغ ترین مهتاب 
در سکوتی مطلق 
در جدالی سترگ
رازهای مانده بر دل را 
به گور سیاه شب فرو می ریزد
بنگر چگونه آفریده شدم
در میان این همه زنده گان 
چرا؟
ندایی نیست ؟
نه زمزمه ی ، نه ترانه ی 
نه نغمه سازی 
نه هلهله ..آوازی
نه ، عطشی ،
که فانوس سیاهی
شب ام باشد
مرا رنج سوختن بسیار است 
تار و پودم گر بسوزد
اگر حسرت در دل خانه گزیند
یا که خنجر بر تن نشیند
زخمه اش را گرجان برتن کشد
لاجرم زخمه اش را 
تا کجا باید کشید؟
با همه دردی که در، دل جا خوش کرده ست 
ابر تیره ،هم هزاران بار بر من ببارد
سازمن ، در چرخ گردون 
کوک ، کوک است 
صدایم بس رسا با نام او
 اُم ، ناما ، شیوایا



سهیلا صمـــدی‎
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد