دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

یڪـــ روز خیلی‌ بد


یڪـــ روز خیلی‌ بد

رفتنم رآ ، برآے هَمیشـﮧ ، بآوَر خواهی ڪــــَرد

نآ اُمید خواهی شـ ــُد

وَ مـَن بــــَرآیـــَت چیزی خوآهم شُـ ـــد

مثل ِ یڪـــ خآطره ے دور

تلخ و شیرین وَلے‌ دور ... خیلے‌ دور

Foto: ‎گاهی اوقات یکسری اتفاقاتی تو زندگیت می افتد که اصلا انتظارش نداری.

گاهی اوقات دلت واسه کسی می لرزه که اون آرزوی مرگت داره.

گاهی اوقات تمام تلاشت می کنی تا فقط یک لحظه ببینیش اما برات پیغام میده

حاضر نیست حتی صدات رو گوش بده.

و این دل تو که باید گاهی اوقات فراموشش کنه

و بری  . . .

می دونم نمی شه اما به خودت دروغ بگو که می تونی.‎

خارج قسمت تویی


هر چه را جمع میبندم

تو هستی

هر چیزی را که منها میکنم

تو جواب درست آنی

ضرب کردم

بازم تویی

در تقسیم اما خارج قسمت تویی

و

باقی مانده

من

حالا مفهوم کاربرد ریاضی را در زندگی درک میکنم
Foto: ‎هر چه را جمع میبندم

تو هستی

هر چیزی را که منها میکنم

تو جواب درست آنی

ضرب کردم

بازم تویی

در تقسیم اما خارج قسمت تویی

و

باقی مانده

من

حالا مفهوم کاربرد ریاضی را در زندگی درک میکنم‎

دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیست !


در زندگی برای هر آدمی
از یک روز ،
از یک جا ،
از یک نفر ،
به بعد
دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیست !
نه روزها ، نه رنگ ها ، نه خیابان ها ...
همـه چیز می شود ،
دلتنگی ... !

یک روز. ...


خوب میدانم که یک روز. .
یکی از همان روزهایی که خیلی هم دور است..!
مجبورم ببوسم و بگذارم کنار……
تمام چیزهایی را که نداشتیم
دستهایت را،
عاشقی ات را….
همه را!…..
Foto: ‎خوب میدانم که یک روز. .
یکی از همان روزهایی که خیلی هم دور است..!
مجبورم ببوسم و بگذارم کنار……
تمام چیزهایی را که نداشتیم
دستهایت را،
عاشقی ات را….
همه را!…..
زندگی به من آموخت عادت احمقانه ایست..
چسبیدن به چیزهایی که مال تو نیستند….‎

آهای فلانی


آدم ها همه می پندارند که زنده اند.
برای آنها تنها نشانه ی حیات،
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد: آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟
چراغش هنوز نوری دارد ؟