لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی ..
ناز را میکشیم
آه را میکشیم
انتظار را میکشیم
فریاد رامی کشیم
ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
باقی مانده باشد،
از هر جای دنیا
چمدان کوچکم را میبندم
راه میافتم
مرز به مرز،
پیدایت میکنم،
کنارت مینشینم،
روی سینهات به خواب میروم.
امشب از آن شب هایی است که ، دلم هوای آغوشت را کرده
افسوس
که جز پاهای بغل کرده ام مهمان دیگری ندارم . .
عاشق اون لحظه اَم که از پشت منو بغل مے کنے
دستتو حلقه مے کنے دورِ کمرم ، نفس هاے گرمت مے خوره به گردنم
آروم کنار گوشم زمزمه مے کنے :
نفسم دوستت دارم
مسافر اگه عاشق باشه بر می گرده........ !
هنوز هم
تمام رویاهایم
بهم ریختن موهای توست...
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بودند.
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته!
با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های ترا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست
دوست داشتن تو؛ مثل چرخاندن کلید است در قفل عشق،
و باز نشدن آن.
کاری که من بلدم ...
باز کردن در است
با لگد...