دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

عاشق من

لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند

هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی ..

نقاش خوب


چه خنده دار که
ناز را میکشیم
آه را میکشیم
انتظار را میکشیم
فریاد رامی کشیم
... ... ... درد را میکشیم
ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم

پیدایت میکنم،


اگر یک روز از زندگی من
باقی مانده باشد،
از هر جای دنیا
چمدان کوچکم را میبندم
راه میافتم
ایستگاه به ایستگاه
مرز به مرز،
پیدایت میکنم،
کنارت مینشینم،
روی سینهات به خواب میروم.

امشب


امشب از آن شب هایی است که ، دلم هوای آغوشت را کرده

افسوس

که جز پاهای بغل کرده ام مهمان دیگری ندارم . .

نفسم

عاشق اون لحظه اَم که از پشت منو بغل مے کنے
دستتو حلقه مے کنے دورِ کمرم ، نفس هاے گرمت مے خوره به گردنم
آروم کنار گوشم زمزمه مے کنے :
نفسم دوستت دارم

مسافر


مسافر اگه عاشق باشه بر می گرده........ !

هنوز هم


هنوز هم
تمام رویاهایم
بهم ریختن موهای توست...

ای دیر یافته!


درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بودند.
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته!
با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های ترا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست

اما به چه قیمت

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟
امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت


یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم که جوان گشت زلیخا به چه قیمت


از مضحکه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمت


مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت

من بلدم ..



دوست داشتن تو؛
مثل چرخاندن کلید است در قفل عشق،
و باز نشدن آن.
کاری که من بلدم ...
باز کردن در است
با لگد...