دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

حجم دلتنگی


وقتی آمدی،
با تو بزرگ شد و وسیع دلم
اگر که نه
چگونه این حجم دلتنگی را
در خود جای می داد.........

زیاבے"

زیاבے" عـاشقــ نشـפּ .. چـפּלּ همـפּלּ "زیاבے" بعـבا "زیاבے" בاغـونـت مےکنــہ .

هرچی...

به همین سادگی اتفاق می افتد می آید و توی قـلـبــت آرام می نشیند و دیگر هیچکس را نمی بینی حالا تــــــــو اسمش را هرچه می خواهی بگذار..

برق چشمان تو

من نیازی به فانوس ندارم ، تا راهم را پیدا کنم .. ! همین که برق چشمان تو را داشته باشم ، کافی ست ... !

دلم لک زده

دلم لک زده تو رو سفت بغل کنم ....
بذاری ازت گله کنم .....
از همه این کابوسهایی که چشم تورو دور دیدن و آزارم دادن ..... گریـــــــــه کنم و تو اشکامو پاک کنی .....
دلتنگی هام رو بهونه کنم .....
تمام نفســـــــــــــــــم رو پر کنم .....
از عطر مــهربونـیاتــــ و آروم بگیرم

روزگــار ...

هے روزگــار ...

مـن بـه دَرَڪ ...

خُودت خسته نشُدی از دیدن تصویر تِڪرارے درد ڪَشیدن مـن ؟؟؟

تا تـــو بیایے

صَف مے کشــند دلتنگے هاے مَن ...

چو دانه هاے تسبیــح ِ به نَخ کشیــده شُده

چقــَدر بگـردانَمْ دانــه ها را

تا تـــو بیایے

نیـّـت تــو


مُقـدّس تـریـטּ جـایِ دُنیــاست اُتاقِ تنــهایی هـایـمــ ...!

وقتی بـا نیـّـت تــو خلـوت میڪُنمــ ...!

گفتندم

سراغ تو گرفتم از دیوانه ای
 نشان تو داد به من ویرانه ای
 شیدای تو شدم
 بو کشیدم
 دیدم می خانه ای
 رقصیدم
 خندیدم
 گفتندم تو خود دیوانه ای

بعضی آدمها

بعضی آدمها بوی خوب دارند ...
حتی وقتی دورند ...
دلت که براشون تنگ میشه ...
بوی خوبشون تو ذهنت میپیچه ...
و اونقدر دلت هواشونو میکنه ...
که دوست داری محکم بغلشون کنی ...

ما و مجنون


ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم ، او به ظاهر گشت
عاشق ، ما به معنا سوختیم

شاکی

دلم برایش تنگ شده. 

اما دیگه رویی برایم نمانده که به خدا بگم. 

گاه فکر میکنم که خدا از دستم شاکیه شاکی است.

مهم اینه

فرقی نمی کنه که من اول اومدم یا تو ...
مهم اینه که ...

کـــی تــا آخــــرش مـــی مـــونـــه . .