حالا این من
حالا این تو
از تمام این کره
سهم ما، یک اقیانوس فاصله شد
باید فتوا دهند به حرامی عشقت به استثمار کشیده است جای جای این دل را ...!
از گریهها که بگذرم
میماند شب انتظاریهای خسته و ترانههای دلتنگ
تو نمیآیی و
سال نو با تنفس مصنوعی
به دیدن بهارهای کهنه میرود
با این که تو از تبار دل منی
من از نژاد دست هایت
از آفتاب آغوش
با این که تو از تبار دل منی
من از نژاد دست هایت
از آفتاب آغوش تو
تا سایه سار سینه من
نه کوه
نه دریا
و نه حتی باران _ نزدیک ترین نشانی من _
تنها
بوسه های برف گرفته امان
مرا دوباره به راه آوردند
من مست وتو دیوانه ما را که برد خانه؟
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
با ناتوانی دستهایم چگونه در نی لبک روزهای گرم و طولانیحکایت دلتنگیها را ساز کنمو با چه امیدی عبور دقیقه ها رادر ساعت زمان به نظاره بنشینم ؟!ای تجسم عشق دلم تنگ استاغوش توست ، تا در فضای مه گرفتهیک صبح بارانی شادمانه سر بر شانه ات گذارمو آرامش را ، در نگاه آبی تو جستجو کنمنسیم اجازه حضورش را با دستهای تو خواهد گرفتدر میان موهای آشفته و خیس ام ....اینجا کنار پنجره ها باز هم پرنده ای میخواندآهنگ پرواز را و ربنای خواهش مندر تاریک روشن یک غروببرای آزادی دستهایم از دردطنین یک ترانه خواهد شد....
خدایا !
خط و نشان دوزخت را برایم نکش !
جهنم تر از نبودنش جایی را سراغ ندارم...
زندگی به حجم های بزرگ نیست
وگرنه نهنگ ها
ازمساحت اقیانوس
به مرگ
در شن های ساحلی نمی گریختند
خانه ی کوچک ات را دوست بدار
وقتی هنوز عشق
در آن خاک نمی خورد .
تو دل سنگ ترین معشوق آفرینشی عزیزم
هیچ مخلوقی را تاب این نیست
که لبخند تو را ببیند
به تو دلببندد
تاب ثانیه ای دور از تو بودن را داشته باشد
آنقدر این بانو را فریاد نکن
بیا من قلبم را نشانت دهم
تا بفهمی دلتنگی یعنی چه
حالا این من
حالا این تو
از تمام این کره
سهم ما، یک اقیانوس فاصله شد
همین لحظه را دوست دارم
همین لحظه حضور تو
در کنج خیالم
ماهی پرسید:
این آب که از آن سخن می رانند کجاست؟
رود
همانگونه که می خروشید
آرام گفت:
نه او کمی کمتر از آنچه شاید،
بزرگتر است
نه تو کمی بیشتر از آنکه باید،
کوچکتر
"تنها هنگامی بینا می شوی
که بی-نا شوی"
و در تلاقی دریا
خود را گم کرد.
گیرم که اصلن
نباشی،
فکر میکنی
مُویی از سَرِِ عشق
کم میشود؟
گیرم که هیچوقت
نیایی
گمان میکنی
تمامِ انتظارِ عشق
به تو ختم میشود؟
میتوانم
قرنها، عاشقت باشم
حتا اگر هیچ وقت نبینمت!
دلگیر نباش
قسم میخورم
که زیر تمامِ شعرهایم بزنم
و انکار کنم
که پشتِ تمام این شعرها تو هستی!
و هنوز پشت پردهی اشکهایم
تصویر توست!
ولی کیست که نداند
پشتِ تمامِ این حرفها
چشمهایِ تو خوابیده است.
و پشتِ تمام خوابهای من، مرگ!
ولی قول بده
که تو پیش از مرگ میآیی!
نسترن وثوقی