دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

من منتظرم

تقصیر تو نیست اشک حقه ، بارون سبکت میکنه نم نم

من منتظرم بغضتو بشکن ،تا گریه کنیم هر دو با هم

کو

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم

مستی

در خور مستی ما رطل و خم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم...

قرار بود ...

قرار بود ... دل بَر بیاید و ... دردَ م ... در دَمی ببَرد ، دَمادَم ... درد بَر دل می آید و ... قرارَ م برده ...

این درسته

اگه کسی رو زندانی نکردی، اگه پرهاشو نچیدی، اگه امکاناتشو نگرفتی، اگه زندگیشو محدود نکردی، اگر باهات موند!! این درسته

بیان ...

تنها باش ... دیوانه هم باش ها ، امّا ... امّا مرد که باشی ... آنوقت ... همیشه یک زمانهائی هست...حتیّ میان ِعُصیان ِدریده تری ِ نگاه هات، که حتیّ ... میان ِ رسوائی ِ تمنای ِ تن, آن قدَرعیان است التماس ِ عشق .. که دیگر حاجت به بیان ندارد ..

من با توام..

این خانه را بگذار و بگذر ، با من بیا تا کعبه ی دل...... باور نکن تنهاییت را ، من با توام منزل به منزل

رخصت

لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست

مهربون باش

تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من میکنه امشب

دوباره شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

پاداش عمل

قصر فردوس بپاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مُغان ما را بس

و آن زمان

و آن زمان که عاشق می شوی


و می دانی که عشقی هست


و باور داری کسی که تو را دوست دارد


و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند..


در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست .....


و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست


و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی


تنها اوست که به تو



آرامش خیال می دهد.....

چار فصل

از بهارچه بنویسم

وقتی

چشمانت چار فصل

شکوفه دارد

کار من

هر جا میرم یاد چشات تو قاب چشای منه
صدات میاد اما خودت نیستی دلم پر از غمه
دیگه دلت که اینجا نیست یادت ولی پیش منه
تو نیستی شب گریه ها .دربه دری کار منه