دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

" کاش اینجا بود " . . .


روزی می رسد که در خیال خود جای خالی ام را حس کنی ... !

و در دلت با بغض بگویی :

" کاش اینجا بود " . . .

اما من دیگر . . .

به خوابت هم نمیام

ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ

ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻢ ﺛﺒﺖ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻣﺎ ...
ﺍﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺯﻥ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﭼﻮﻥ
ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ
ﺟﺴﻤﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﺍﻣﺎ ، ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ
ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ
ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﻮﻓﺘﻢ
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟
ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ
ﻣﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ، ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮﺳﺖ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﻫﺪ
ﺍﻣﺎ ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ
ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ
ﻣﯿﺮﻭ ﻡ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﮐﻢ ﺳﻮﯼ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺍﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﮐﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻮﺩﯼ ؟
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﻓﮑﺮﺕ ﻏﺮﻕ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﻧﯽ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﯼ...
Foto: ‎ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺩﺭ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻢ ﺛﺒﺖ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻣﺎ ...
ﺍﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺯﻥ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﭼﻮﻥ
ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ
ﺟﺴﻤﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﺍﻣﺎ ، ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ
ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ
ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﻮﻓﺘﻢ
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ ؟
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺧﺘﺮﻡ
ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪ
ﻣﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ، ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮﺳﺖ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﻫﺪ
ﺍﻣﺎ ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ
ﺳــﺎﻟــﻬﺎ ﺑــﻌــﺪﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪ
ﻣﯿﺮﻭ ﻡ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﮐﻢ ﺳﻮﯼ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺍﺯ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﮐﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻮﺩﯼ ؟
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﻓﮑﺮﺕ ﻏﺮﻕ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﻧﯽ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﯼ...‎

کاش بعد یک عمر عادت به این درد این زخم کهنه سر وا نمی کرد



من تو نبودت جز اشک و حسرت
جز گریه کردن کاری ندارم
بی تو نمیشه ، بی تو نمیخوام
حتی یه روزم دووم بیارم
بی تو چجوری با خاطراتت ، روزا و شبها رو بگذرونم
خاطره هامون از خاطرت رفت ، اما هنوزم دلتنگشونم

من ، بی تو نابودم ببین زندم ولی دنیای من مرده
تو ، دنیای من بودی ولی دوریت منو از پا درآورده

میترسم از این فکری که پُرشد
از این سکوت و تنهایی و درد
کاش بعد یک عمر عادت به این درد
این زخم کهنه سر وا نمی کرد
این کوله بار تنهاییا که سنگینی کرده باز روی شونم
باز با خیالت تاوقتی زنــــــدم رو دوش خستم هی می کشونم
Januar



قصه نیست،غصه اس!!

یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود...
چرا همیشه اول قصه ها باید اینجور شروع بشه؟!
چرا یکی باشه ، یکی نباشه!؟
یعنی از اول رسم دنیا بی وفایی بوده؟!
بذار یه بار ما اول قصه رو شروع کنیم...اینجور بهتره!!
یکی بود،اون یکی هم بود....
هم خدا بود،کسی هم بود...
نه...نه...اینجور هم نمیشه،نمیدونم چرا اون یکی بودن پیدا نمیشه
اگر هم پیدا بشه رسم یکی بود،یکی نبود رو رقم میزنه....
رسم دنیا همیشه همین بوده که... یکی باشه و یکی نباشه...
هیچ چیز و هیچکس نمیتونه این رسم رو عوض کنه...
حتی من و تو...
ولی کاش یکی به قصه گو میگفت،
قصه ای که از همون اولش یکی بود یکی نبود باشه،
اسمش قصه نیست،غصه اس!!
تنها بودن هیچ وقت قصه ای نداره!

مَـــن کـــه غَریبـــــم

روزی میــرسَد
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب
رآه خــــوآهم افتـــــآد
مَـــن کـــه غَریبـــــم
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…

Foto

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
...
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند

این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را

ای آینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را

من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
Foto: ‎دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز 
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم 

در آینه بر صورت خود خیره شدم باز 
بند از سر گیسویم آهسته گشودم 

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم 
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم 

افشان کردم زلفم را بر سر شانه 
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم 

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست 
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز 

چون پیرهن سبز ببیند به تن من 
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز 

او نیست که در مردمک چشم سیاهم 
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند 

این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب 
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند 

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد 
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را 

ای آینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را 

من خیره به آینه و او گوش به من داشت 
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را 

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش 
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

(فروغ فرخزاد)‎