دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

خوب نگاهش کن،




خوب نگاهش کن،

به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هایش خیره شو.
دست هایش را به حافظه ات بسپار.
گاهی آدم ها
آنقدر سریع میروند
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند!
Foto: ‎می آیی ...

عاشق می کنی ،

محو میشوی تا فراموشت کنم !

دوباره می آیی ...

تازه میکنی خاطرات را ،

محو میشوی !

به راستی که سراب از تو با ثبات تر است … !‎

دعا می کنم

دعا می کنم
در شلوغیِ قیامت ،
پیدایت کنم
و زُل بزنم در چشم هایت و بگویم :
عزیزِ جانم ،
از تو گذشتن سخت بود
مثلِ لحظه ی جان دادن
وقتی که هنوز چشم به راهت بودم ..

این روزا چی‌ داریم...؟


ده عدد زیادی بود تو بچه گی‌‌ هامون !
تا ده می‌‌شمردیم قایم می‌‌ شدیم !
تا ده می‌‌شمردیم همدیگه رو پیدا می‌‌ کردیم !
همدیگه رو ده تا دوست داشتیم !
یک تومن ، ده تا آبنبات
یک توپ ، ده تا همبازی
یکبار قهر ، ده بار آشتی‌
یک بغل ، ده تا بوسه‌
یک کوچه، ده تا همسایه
یک دیدار ، ده تا نامه
این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم
توی کوچه مون همسایه نداریم
قهر داریم ، آشتی‌ نداریم
نامه ی عاشقونه نداریم
این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی‌ نداریم
راستی‌ این روزا چی‌ داریم...؟

چقدر من هنوز امیدوارم ،نه ؟ !!!


مثل این که یک بمب هیدروژنی
افتاده باشد توی اتاقم
به چندین تکه غیر مساوی تقسیم شدم
پاهایم رفتند توی کفش و زمزمه رفتن میکنند
دستهایم روی کیبرد مانده، می نویسند و مینویسند
چشمهایم پشت پنجره
گوشهایم به زنگ در 
چه از هم گسستگی دردناکی !!!
اگر می دانستم از کدام طرف پیدایت میشود 
وصله میزدم این تکه پاره ها را سر راهت تا کنار هم جمع بشوند !!!
کفشهایم کهنه شدند 
رنگ دکمه های کیبرد رفته است 
پنجره ها را خاک گرفته 
زنگها هم برای کسی به صدا در نخواهد آمد
چقدر من هنوز امیدوارم ،نه ؟ !!!

درد بزرگی ست


درد بزرگی ست
هنگامی که
می دانی
نه آنقدر خوبی
که او
حق تو باشد
نه آنقدر بد
که یک عمر
در فراغ اش بسوزی
و در این میان
تو می مانی
و خودت
که چه کنی
باید بهتر شوی
یا بد تر
و اینکه می دانی
نه وقتی
برای تغییر هست
نه او که منتظر تو مانده باشد

مُردن را عرض میکنم .


اولین بار پای یک خداحافظی برایت اتفاق می افتد
مدتی که گذشت میشود سالی یکبار
و بعد ماهی یکبار و بعد ماهی چند بار
و این آخرها ، روزی چند بار
مُردن را عرض میکنم 


Foto: ‎چه اشتباه فاحشی ....

 او عشق من بـــــــــود ... 

من تجربهء او ... !!!
▼ ▽▼ ▽▼ ▽▼ ▽ ▼ ▽▼ ▽▼ ▽ ▼ ▽▼ ▽▼
نیــــــــــــــــــــــــاز
جادوی عشق‎



زنی مرده است . همین ....همین ؟


زنی مرده است . همین
همین ؟
همین که نه ، اما
یک کسی ، یا یک کسانی ، یک جایی ،یک جاهایی
ـ که نه معلوم است که ، که بوده اند و کجا بوده است
با یک چیزی
ـ که نمی دانیم که چه بوده است
بر سرش کوبیده اند و بعد:
ـ مرده است .همین .
و این ، همین ، تنها چیزیست که می دانیم
ـ همین ؟
همین و نه البته ، نه
پیش از آنکه مرده شود ـ که نمی دانیم چگونه بوده است ـ می دانیم اما
که از این اتاق به آن اتاق برده شده است
از این راهرو به آن راهروی تاریک کشیده شده است
ـ تاریک ؟ تاریک بوده است ؟
تاریک بوده است شاید
با چشمان بسته به دستمال سیاه ، معمولشان همین است
ـ معمولتان همین است مگر نه ؟
ـ اما چرا سیاه ؟ و چرا در تاریکی ؟ و چرا ؟ اصلا چرا …
وصدا ، صداها ، صداهایی هم شنیده است شاید
صدای پاها ، صدای ضربه ها ، صدای، صداهای بسیاری که نمی دانیم
ـ نه
ـ نه
نمی دانیم صدای که بوده است
ـ نه
تنها می دانیم که صداهایی هم شنیده است و
می گویند ـ خودشان هم گفته اند ـ که یکبار هم لااقل صدای فریادی را شنیده اند آنها هم
و شنیده اند که فریاد هم زده است و صدا
صدای فریاد زن بوده است ، همین زن ، زنی که مرده است حالا و همین دیگر
و دیگر فقط عکسی ست ، عکسی شده است از سالهای دیگری که
لبخند می زند و انگار
دارد به مرگ خود می نگرد
که یک جایی ، در آنجا ها که جایی نیست
که نیست جز در کابوسهای نیمه شبانی
خود را نیافته است دیگر
مگر بر تختی به بیمارستانی که نام از الله می گیرد
اما
ـ نه
ـ نه
نه ، آنجا دیگر مرده بوده است زن
و نمی دیده است دیگر
زنی که می گویند
انگار
زیبا بوده است نامش
زنی که شاید در عرض ده دقیقه مرده شده است ـ یا چهار ساعت ـ یا بیست و چهار ساعت
یا آماده برای مرده شدن شده است ، برای افتادن بر تختی که نامِ الله را دارد
بر سر در بیمارستانش
زنی که با ضربه ای که نمی دانیم چه کسی با چه چیزی در کجا ، یا کجاها بر سرش زده اند
آماده شده است برای
نبودن ، دیگر نبودن و بودن مرده
گفتم که همین بود همین و ـ نه ، ـ نه ، ـ نه
اما
چگونه
چطور
و کجا
و با کدام دست
نمی دانیم ، نمی دانیم و
نخواهیم دانست
که چگونه ، چطور
و اصلا
چرا
مرده است این زن

و حالا دارد ، روزی ، در عکس دیگری ، لبخند می زند به زندگی .
به زندگی؟