دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

چقدر من هنوز امیدوارم ،نه ؟ !!!


مثل این که یک بمب هیدروژنی
افتاده باشد توی اتاقم
به چندین تکه غیر مساوی تقسیم شدم
پاهایم رفتند توی کفش و زمزمه رفتن میکنند
دستهایم روی کیبرد مانده، می نویسند و مینویسند
چشمهایم پشت پنجره
گوشهایم به زنگ در 
چه از هم گسستگی دردناکی !!!
اگر می دانستم از کدام طرف پیدایت میشود 
وصله میزدم این تکه پاره ها را سر راهت تا کنار هم جمع بشوند !!!
کفشهایم کهنه شدند 
رنگ دکمه های کیبرد رفته است 
پنجره ها را خاک گرفته 
زنگها هم برای کسی به صدا در نخواهد آمد
چقدر من هنوز امیدوارم ،نه ؟ !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد