ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مُنْتَظِـــــرِ
خُــــدآحـــآفِظــــﮯ "مَـــטּ " نَبــــآش!
"مَــــטּ "؛
هَــــــر کِــﮧ رآ
بِــﮧ خُـــدآ سِپُــــرْدَم...
دیگَـــــر پَس نیـــــآور......
وقتی کسی برایت عزیزترین میگردد تو
به خدایش می سپاری ؟؟!!
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجومِ خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته ، روی گردابم !
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو را از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟
چه کرد با دل من آن شیرین نگاه، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشإه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند
به رقص می آیند
سرود می خوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر!
تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه
که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته است
همه ی وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است
فریدون مشیری
من نمی دانم
- و همین درد مرا سخت می آزارد -
که چرا انسان ، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش :
- چیزی از معجزه آن سو تر -
ره نبرده ست به اعجاز محبت ،
چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند ،
چه شگفتی هایی پنهان است !
من بر آنم که در این دریا
خوب بودن - به خدا - سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان،
تا این حد ،
با خوبی
بیگانه است؟
و همین درد مرا سخت می آزارد !
_فریدون مشیری_
salam mehrabon,khaste wa azordeam,hamin