دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

اَدم ...!


پس از اَفرینش اَدم...
خدا گفت به او: نازنینم... اَدم....!
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی...!
اَدم اَرام و نجیب... اَمد پیش ...!!


زیر چشمی به خدا می نگریست !...
محو لبخند غم آلود خدا... دلش انگار گریست...!!!
نازنینم... اَدم...!( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید...! )
یاد من باش ... که بس تنهایم...!
بغض آدم ترکید...گونه هایش لرزید... !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه...! نه...!
من به اندازه ی تنهاییت... ای هستی من...! دوستدارت هستم... !!
اَدم.. کوله اش را بر داشت...
خسته و سخت... قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ...
طفلکی... بنده غمگین... اَدم...!!!
در میان لحظه ی جانکاه... هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید...
نازنینم... اَدم...!
نه به اندازه ی تنهایی من...!
نه به اندازه ی عرش...!
نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم... تو فقط یادم باش...!!!
نازنینم... اَدم ...!

عَ ما


خیال خآم به خورد خودت نَده .. :د/ی ... دلدَرد میشه ها :د/ی .. عَ ما گُفتَن

جفتک


فرقی نمی کنه که به یه “دو پا” زیادی “جَو” بدین
یا
به یه “چهار پا” زیادی “جُو” بدین …
به هر حال از هر دوشون جفتک می خوری !!!!

برس !


ببین من بریدم به دادم برس  !

ته خط رسیدم به دادم برس  !

گذشتن از "هم"...


پدران ما هرگز جمله عاشقانه ای به مادرانمان نگفتند
شعری از نیما و سهراب برا یشان نخواندند ...
شعر کوچه را از بر نداشتند ...
پس چگونه بود تا همیشه
در کنار هم ماندند و گذشتند از آرزوهایی : ...
که ما نه به آن میرسیم و نه از آن می گذریم
حتی به بهای گذشتن از "هم"...