چگونه دست دلم را بگیرم ودر کنار
دلتنگیهایم قدم بزنم
در این خیابان
که پر از چراغ و چشمک ماشینهاست
...نه آقایان:
مسیر من با شما یکی نیست
از سرعت خود نکاهید
من آداب دلبری را نمی دانم
آدم هـــا می آیند ، زندگی می کنند ..
می میرند و می روند !
اما فاجعه ی ِ زندگی ِ تو ؛
آن هنگام آغاز می شود که آدمی می رود ...
اما نمی میرد !!
می مانَد ...
و نبودنش در بودن ِ تو چنان ته نشین می شود ...
که تو می میری ،
در حالی که زنده ای ... !!!
چگونه دست دلم را بگیرم ودر کنار
دلتنگیهایم قدم بزنم
در این خیابان
که پر از چراغ و چشمک ماشینهاست
...نه آقایان:
مسیر من با شما یکی نیست
از سرعت خود نکاهید
من آداب دلبری را نمی دانم
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی نه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم...............................میخواهد
دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!
رفیق زندگیم باش
نه شریک اجلم
مرگ
همزادی است که بی آنی درنگ
به وقت خویش
به شکلی که خود می داند
مرا در آغوش خاک خواهد برد
تو
رفیق زندگیم باش
زندگی زیباست
اگر بگذاری!
نمی دانم
وقتی نیستی هجوم کدام فکر , حمله ی ثانیه ها به زمان را به مقابله بر می خیزد؟
دلم تنها به یک شانه ی صبور خیالی خوش است.
چه دیر می گذرد بی تو...
نباشی
از هم میپاشم
هزار تکه میشوم
در جست جوی تو
محو تو میشوم
هزار سال هم اگر بگذرد
اگر اسرافیل
هزار بار هم بدمد
هشیار نمیشوم
بی تو هزار پاره ام
باشی یک بار دوستت دارم
نباشی هزار بار