گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهء من رفتی ، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز !
دفتر عمر مرا، دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما، همچنان روز نخست، تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق، دل من بردی و با دست تهی، منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست آتشی سرکش و سوزنده هنوز!
حمید مصدق