آسمان برای لحظه ای قرمز شد تا تو توقف کنی.تمام خیابان را بغض بند آورده بود..و دستان منجمدم همچنان تو را فریاد میزدند،آنرا شال گردنی سفید تو میشنید..حتی کفشهایت برای ماندن زمین را چنگ میزدند،اما تو بی تفاوت به تمام این حقایق ؛.....رفتی.....