دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

افسوس..


سالها بعد تو با خود گویی:پسری بود در این آبادی... که به جانش غم من داشت و بس... بربودم دلکش... هستی اش را به تباهی بردم...
...اشک میریزی تو... در خودت می پیچی...
آن زمان از پس گوری خاموش...با تو بسیار سخنها گویم...
گویمت امروزم...گویمت هر روزم... من درون گور و ... تو پی من آیی...
آن زمان میدانم...که تو از کرده خود ناکامی...
تن من صد افسوس...در میان گوریست...که توبا بی رحمی...از نبودت ساختی..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد