دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است


میروم
بی آنکه بدانی
میروم
بی آنکه از زیر کلام مقدسی که در دستان توست بگذرم
میروم بی آنکه پشت سرم آبی بریزی
و حتی
به خدا بسپاری ام
میروم اما با آخرین نگاه
با بغضی که در گلو دارم
و فریادی که در سینه_این گورستان احساسات_مدفون است
غریبانه میجویم ات اما 
نیستی
میروم
با کوله باری از عرفان عشق بی فرجامی که بر دوش میکشم


خوب دور که شدم_با قدمهای استوار-
آتش سینه سوز فراقت را
زیر باران اشک اشتیاق
به خاکستر یاس مینشانم و
میروم
بی آنکه بدانی

میروم 
بی آنکه بدانی چه شعرها که برای جنگل سوخته چشمانت سروده ام
چه اشک ها ریخته ام
سوخته ام
ساخته ام

میروم
و پشت پیچ جاده های سرنوشت سر بر میگردانم
و به یاد میاورم
خیابانها و کوچه های بی بدیل انتظارت را
که روزهای سرگردانی ام را
در آنها سپری کرده ام
بی آنکه بدانی...

میرم 
بی آنکه 
بدانی
غربتم از جایی شروع شد که تو رفتی
نه از روزی که من میروم

میروم
بی آنکه 
بدانی
فرسنگ ها راه در پیش دارم و پایی لنگ
میروم 
بی آنکه در آغوشت بگیرم
بی آنکه ببویم ات
بی آنکه بازتاب رنگهای خسته ی خزان را
در چشمه چشمان پر آبت بنگرم
میروم
بی آنکه 
فراموش کنم کیستم
کیستی
میروم
بی آنکه 
رفتن دوایم باشد و ماندن چاره ام
میروم
چون ناگزیرم از رفتن
بی آنکه 
حتی بوی رفتنم
در هوای سرد این پاییز
به مشامت برسد

آری 
میرم 
بی آنکه 
بدانی..15/7/2014

Foto: ‎میروم
بی آنکه بدانی
میروم
بی آنکه از زیر کلام مقدسی که در دستان توست بگذرم
میروم بی آنکه پشت سرم آبی بریزی
و حتی
به خدا بسپاری ام
میروم اما با آخرین نگاه
با بغضی که در گلو دارم
و فریادی که در سینه_این گورستان احساسات_مدفون است
غریبانه میجویم ات اما 
نیستی
میروم
با کوله باری از عرفان عشق بی فرجامی که بر دوش میکشم

خوب دور که شدم_با قدمهای استوار-
آتش سینه سوز فراقت را
زیر باران اشک اشتیاق
به خاکستر یاس مینشانم و
میروم
بی آنکه بدانی

میروم 
بی آنکه بدانی چه شعرها که برای جنگل سوخته چشمانت سروده ام
چه اشک ها ریخته ام
سوخته ام
ساخته ام

میروم
و پشت پیچ جاده های سرنوشت سر بر میگردانم
و به یاد میاورم
خیابانها و کوچه های بی بدیل انتظارت را
که روزهای سرگردانی ام را
در آنها سپری کرده ام
بی آنکه بدانی...

میرم 
بی آنکه 
بدانی
غربتم از جایی شروع شد که تو رفتی
نه از روزی که من میروم

میروم
بی آنکه 
بدانی
فرسنگ ها راه در پیش دارم و پایی لنگ
میروم 
بی آنکه در آغوشت بگیرم
بی آنکه ببویم ات
بی آنکه بازتاب رنگهای خسته ی خزان را
در چشمه چشمان پر آبت بنگرم
میروم
بی آنکه 
فراموش کنم کیستم
کیستی
میروم
بی آنکه 
رفتن دوایم باشد و ماندن چاره ام
میروم
چون ناگزیرم از رفتن
بی آنکه 
حتی بوی رفتنم
در هوای سرد این پاییز
به مشامت برسد

آری 
میرم 
بی آنکه 
بدانی...




81/8/2‎

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا 1393/05/04 ساعت 00:56

میگم که :
وقتی رفتنون را می گیم
یعنی حواست باشه تو را با خود می برم !!!
و مقدار و اندازه اش هم
به مقدار و اندازه ی حرف هایست که برای رفتن می تویسیم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد