گفتی :بچرخ تا بچرخیم !
گفتم :آخر و عاقبت نداره ها ...
گفتی : انتها نداره ! بازی می کنیم ...
گفتم : برندش کیه؟!
گفتی : اونی که سرِ نعشِ احساسش لبخند بزنه ...
گفتم : بازنده چی میشه؟!
گفتی : قماره دیگه ! فک نکنم چیزی براش باقی بمونه ...
گفتم : باشه! بچرخ تا بچرخیم ...
الان چند وقت گذشته؟!
این روزا پُر از بغضه! پُر از لبخند های زورکی! پُر از بوی مردار!
این روزا پُر از بازندس!