میخواهم بگویم اولش فکر میکنی میمیری بدون «او». ترس ِ ترک شدن میشود کابوس ِ بزرگ ِ زندگی ات. خودت را خلاصه میکنی در هر چیزی که فکر میکنی «او» را نگه میدارد. خودت را کم میکنی از خود ِ خودت تا بشوی خود ِ «او». کوتاه میآیی و کوتاه میشوی. ترس میشود همه تو. ترک که شوی، فکر میکنی میمیری. اما روزها، ماهها و سالها میگذرد و میبینی که نمیمیری.
میخواهم بگویم فکر میکنی میمیری اما نترس نمیمیری.
پای خلاصه شدن و کم شدن از ترس ترک شدن که به رابطه باز شد، باید جای خلاصه کردن، آن سر رابطه را ترک کرد و رفت.