دلم تنگ است
برای خانه پدری
برای گلدانهای شمعدانی کنار حوض
برای بوی زعفران شله زرد های نذری
برای باغبان پیر که پشت درخت بید یواشکی سیگار میکشید
برای قرمزی و شیرینی یک قاچ هندوانه
برای خواب روی پشت بام, یک شب پر ستاره
برای پریدن از روی جوب
برای ایستادن در صف نانوایی
برای خوردن یک استکان کمر باریک چایی
برای قند پهلویش
برای پنیر و گردویش
برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه
برایِ هیاهویِ بچهها پشت دیوار هر خونه
خانه پدری یک بهانه بود
دلم برای کودکیهایم
دلم برای نیمه ی گم شده ام
دلم برای خودم تنگ شده..
دلتنگ که باشی
خانه ی پدری هم بهانه میگردد
کودکی ها هم بهانه دیگر
اما
اون نیمه ی گم شده . . .
شاید همان خود درونی انسانها باشه که دلتنگش می شوی !
خیلی قشنگه
حرفهات به دل آدم میشیند
انگار حرف های دل خودم است