دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

من خَسته است ..


بایَد خــــــــودَم را بِبَرَم خانه
بایَد بِبَرَم صورَتَش را بِشویَم
بِبَرَم دِراز بِکِشَد
دِلداری اش بِدَهَم ، که فِکر نَکُنَد
بِگویَم که می گُذَرَد ، که غُصه نَخُرَد
بایَد خــــــــودَم را بِبَرَم بِخوابَد
من خَسته است ..

تو" دیگر خوب نخواهی شد!!...


تو تا آخر عمر درگیر من خواهی بود!! تظاهر می کنی که نیستی! مقایسه تورا از پای در خواهد آورد.. " من" میدانم که به کجای قلبت شلیک کرده ام!
" تو" دیگر خوب نخواهی شد!!...

"بیخیال رفــــــیق


ســـــلامــــــتی کسی که از پشت ،

از رفیق خـــنجـــر خورد ؛

ولی برگشت گفـــــــت :

"بیخیال رفــــــیق ، فهمیدم نشناختــــــــی ..

ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩﻫﺂ


ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :
" ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ !
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺣﺘﯽ ﺧﻢ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯼ "!...
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩﻫﺂ
کمـــر ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺑﺮﻭ ...

میترسم...


من از عقرب نمى ترسم ولى از نیش میترسم ،
از آن گرگى که میپوشد لباس میش میترسم ،
از آن جشنى که اعضا تنم دارند خوشحالم ،
ولى از اختلاف مغزو دل با ریش میترسم ،
هراسم جنگ بین شعله وکبریت و هیزم نیست ،
من از سوزاندن اندیشه در آتیش میترسم ،
تنم آزاد ، اما اعتقادم سست بنیاد است ،
من از شلاق افکار تهى بر خویش میترسم ،
کلام آخر این شعر یک جمله و آخر هیچ ،
که هم از نیش و میش و ریش ، و هم از خویش میترسم .