دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تو بازی کلاغ پر


اون ور این شب کلک، من و ترانه تک به تک
خونه می ساختیم توی باد، دریا می ریختیم تو الک
مسافرای کاغذی رد شده بودن از غبار
تو قصه باقی مونده بود شیهه اسب بی سوار
گفته بودن صد تا کلید برای ما جا میذارن

مزرعه های گندمو برای فردا میذارن
فردا رسید و خوشه ای تو دست ما باقی نموند
سقف ستاره ها شکست، رو سرمون طاقی نموند

تو سفره مون همیشه سین ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
تو بازی کلاغ پر هیچکی نشد برنده
قصه ما همین بود، پرنده بی پرنده

کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست
آهای درختای انار دیکته بی غلط کجاست
چرا تو آسمونمون پرنده گوشه گیر شده؟
چرا نمی رسیم به هم؟ چرا همیشه دیر شده؟
تو دفتر سکسکه مون چند تا ترانه خالیه؟
چند تا ترانه قصه ممتد بی خیالیه؟
چند تا صدای بی صدا سکوت رو فریاد میزنه؟
زغال شام آخرو دستای کی باد میزنه؟
تو سفره مون همیشه سین ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
تو بازی کلاغ پر هیچکی نشد برنده
قصه ما همین بود، پرنده بی پرنده

دَرد دارِه


دَرد دارِه “اِمــروز” حــَرفــی بــَرایِ گـُـفــتــَن نــَداشــتـِـه بــاشــی بــا کــَســی کـِـه “دیــروز” تــَمام حــَرف هــایَــت را فـَـقـَـط بـِـه او مــی گـُـفــتـی . .