دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

درد داره

نظرات 5 + ارسال نظر
.omid 1391/04/15 ساعت 13:38 http://omid-jingol.blogfa.com/

آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه ،

.omid 1391/04/15 ساعت 13:42 http://omid-jingol.blogfa.com/

سلام یه پست گذاشتم دوس داشتی بیا بخونش

khondam chera nemitonam nazar bezaram akheeeeeeeeeeee

.omid 1391/04/16 ساعت 09:20 http://omid-jingol.blogfa.com/

غمگینم .....


غمگینم درست مثل مادری که آخرین سرباز بازگشته از جنگ


پسر او نیست .........





وقتی پروانه عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد تازه قصه زندگی آغاز شده است


چون دیگر نه می تواند پرواز کند و نه حتی می تواند بمیرد .....




باید کسی بیاید که دلت را در دستانش بگیرد


نه تنت را .......




اینجا در دنیای من

گرگ ها افسردگی مزمن گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند

به نی چوپان دل می سپارند

و گریه می کنند




اگر دلت گرفت سکوت کن


این روزها کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد ......





و درخت دلتنگ تبر شد


وقتی پرنده ها سیم های برق را به شاخه هایش ترجیح دادند .......




چقدر خوشحال بود شیطان

وقتی آدم سیب را چید

گمان می کرد آدم فریب خورده است

اما نمی دانست حوا پرسیده است

مرا بیشتر دوست داری یا بهشت را ؟؟؟؟




عادت این قبیله است .....


دور آتشی که تو می سوزی


می رقصند .........





همه رو خط زدم تا به عشقم برسم


ولی افسوس


خودم خط زده شده عشقم بودم ........




پرواز چه لذتی دارد


وقتی زنبور کارگری باشی


که نمی توانی عاشق ملکه شوی ......




هر روز تکراریست


صبح هم ماجرای ساده ای است


گنجشک ها بیهوده شلوغش می کنند ..........




به سلامتی مترسک

که با لبخندی به پهنای وجودش

و دست هایی باز به فراخی آرزویش

در حسرت یک آغوش گرم

آرام آرام جان داد .........





درد دارد آسمان

که اینگونه بی وقفه می بارد

آی آدم ها

چتر هایتان را نبندید .......

آسمان تنهاست





این جا تا پیراهنت را سیاه نبینند


باور نمی کنند


چیزی از دست داده ای ........




بوی مهربانی می آید


کجا ایستاده ای ؟؟؟


در مسیر باد ؟؟؟؟؟





عمری را تلف کرده ایم تا بفهمیم


فهمیدن همه چیز لازم نیست ........





من تا همیشه می توانم تو را از میان تمام مردم دنیا تشخیص دهم


به شرط آنکه چشمانت را نبندی ........




یک مترسک خریده ام

عطر همیشگیت را به تنش زده ام

در سکوت اتاقم ایستاده

درست مثل تو

فقط این که

روزی هزار بار

از رفتنش مرا نمی ترساند .......




و زمان غارتگر غریبیست


همه چیز را می برد جز حس دوست داشتن تو را .......




در غم من شادی نکن


زیرا زمانی که غم من تمام شد


غم تو شروع خواهد شد .........






ای کاش آدم ها همان قدر که از ارتفاع می ترسیدند


از پستی هم می ترسیدند .......





و عطر ها و آهنگ ها بی رحم ترین عناصر زمین هستند


بی آنکه بخواهی


می برندت تا خاطراتی که برای فراموش کردنشان


تا پای غرور جنگیده بودی .......






واژه ها را می رقصانی و سرودی تازه سر می دهی


رنگ کهنه قبل را می زدایی و بر آرزوهایت رنگی تازه می زنی


زندگیت رنگین باد


ای که بر زندگیم رنگ خاکستری پاشیدی ..........






تاریک ترین ساعات شب


درست ساعاتی قبل از طلوع خورشید است .......





و پرنده به دانه های دام خیره شده بود


گرسنه و آزاد یا سیر و اسیر


چگونه بمیرد ؟؟؟؟






همه برایم دست تکان دادند


اما کم بودند دستانی که تکانم دادند


دوست و دست بسیار است


ولی دست دوست اندک .........






هرگز در زندگی این دو را ابراز نکن


نخست آنچه نیستی


و دوم همه آنچه که هستی ......






خودمان را با کلمه (( تا قسمت چه باشد )) گول می زنیم


(( قسمت )) اراده من و توست







اگر سنگ در مسیر رود نباشد صدای آب زیبا نیست


از سنگ های سر راهت غمگین مباش ......





امروز معلم عشق گفت دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند

مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند

گفتم من خودم رو شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟؟؟؟

لبخند تلخی زد و گفت

شاید او هم به سمت خط دیگری شکسته باشد ......





خدایا بار ها همان جایی دستم را گرفتی


که می توانستی مچم را بگیری .......





به کسانی پشت سرتان حرف می زنند بی اعتنا باشید


آنها دقیقا به همانجا تعلق دارند


دقیقا پشت سرتان ......






وقتی که عشق در زد زود در را باز نکن


بعضی ها مثل بچه ها زنگ می زنند و فرار می کنند ........





از هیچ طرف به هیچ چیز نمی خورم


دیوار گاهی اوقات چه دوست داشتنی می شود .......





و حسودی می کنند


حتی به گل کوچکی که در پست ترین جای صخره


روییده و تنها بزرگ شده است ......





رسالت مترسک ترسانیدن نیست


یاد دادن نترسیدن است ......






حق نداریم احساس دیگران رو به بازی بگیریم


فقط به خاطر اینکه


هنوز تکلیفمون با احساس خودمون معلوم نیست .........






و ماهی به آرزوی دیرینه اش رسید

ماهی در بلندای آسمان پرواز می کرد

ولی چه چنگال های تیزی داشت عقاب .......





چه بسا انسانهایی دیدم که به تنشان لباس نبود


و چه بسیار لباس هایی دیدم که انسانی درونش نبود ......






نقش درخت خشک را بازی می کنم


نمی دانم باید منتظر بهار باشم


یا هیزم شکن ؟؟؟؟؟






و زنان سرزمین من همگی پرنسس هستند ......





قطاری به سوی خدا می رفت

همه مردم سوار شدند

به بهشت رسیدند

همه پیاده شدند

و فراموش کردند که

مقصدشان خدا بوده است

نه بهشت ........






گورستان ها پر از افرای است که فکر می کردند


چرخ دنیا بدون آنها نمی چرخد .......






دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستانی هستند


که به آسمان دعا می کنند ......







و گوسفند ها می دانند


که چوپان دوستشان دارد


اما نمی دانند


که چوپان دوست صمیمی قصاب است ........





و مترسک را آتش زدند


به جرم دوستی با پرنده


به جرم عاشق شدن


آری .......


اینجا دنیای بی عاطفگی ها است ...........



.omid 1391/04/16 ساعت 12:03 http://omid-jingol.blogfa.com/

مرسی .فدا سرت


وقت کردی به این وبلاگ دختر مریض برو
http://www.yekkaniz.blogfa.com/ بدون شرح

.omid 1391/04/16 ساعت 23:17 http://omid-jingol.blogfa.com/

یک مترسک خریده ام
عطر همیشگیت را به تنش زده ام
در سکوت اتاقم ایستاده
درست مثل تو
فقط این که
روزی هزار بار
از رفتنش مرا نمی ترساند

هـــــــر نفـــس ،

درد اســـت که میکشـــم !!!
در نبــــــــودت "


ای کــاش یا بـــــــــــودی ،

یـــــا اصـــلا نبودی !!!

ایـــــن که هســـتی

و کنــــارم نیســــتی ...

دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد "

بفــــــهم بی انصــــــاف.................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد