عبور باید کرد تا جای قدمهایت برجاست عبور باید کرد تا خدا اینجاست عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده از میان این منظره های چروک خورده از اجتماع این همه قلبهای ترک خورده باید وا گذاشت و رها کرد این عشق های خط خطی را این ثانیه های پاپتی را باید عبور کرد از امواج بی کسی باید عبور کرد...
خدایا ، تو هم کم زرنگ نیستیا… همۀ معجزه هاتو همون موقع که امکانش وجود داشت ، رو کردی که کار به جاهایِ باریک نکشه… طبیعتاً درآوردنِ شتر از دلِ کوه یا اژدها از عصا ، خیلی راحت تر از درآوردنِ یه سرِ سوزن انسانیت از دلِ بعضی آدمایِ این دوره و زمونه ..
من خوبم ...
من آرامم...
من قول داده ام...
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کـــــــــــــــش آمده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
ای مهین مالک آسمانها کجا گیرم آخر سراغت کجایی ؟ غلام وفای تو بودم _ نبودم ؟ چرا با من با وفا بی وفایی ؟ چه سازم من آخر بدین زندگانی که ریبی است در بیکران بی ریایی چسان خلقت مهمل است اینکه روزم فنا کرد – کام قدر – بر قضایی ! بیا پس بگیر این حیاتی که دادی که مردم از این سرنوشت کذایی ! خداوندگارا ! اگر زندگانیست این مرگ ناقص بمرگ تو ، من مخلص خاک گورم ! دو صد بار میکشتم این زندگی را اگر میرسیدی به زور تو ، زورم ! کما اینکه این زور را داشتم من ولی تف بر این قلب صاف و صبورم ! همه ش خنده میزد بصد ناز و نخوت که من جز حقیقت ز هر چیز دورم ! بپاس همین خصلت احمقانه کنون اینچنین زارو محکوم و عورم ؟ چه سود از حقیقت که من در وجودش اسیر خدایان فسق و فجورم ؟ از آن دم که شد آشنا با وجودم سرشکی نهان در نگاه سرورم چو روزم
شما خوانده شدید
هر وقت گریه میکنم سبک میشوم...
عجب وزنی دارند چند قطره اشک...!
بیا و آرام مرا مرور کن...
من همیشه در رگ فکرهایت جاری ام...
خون نیستم،از آن هم مهم ترم...!
شناگر قابلی بودم
ولی بی اختیار غرق نگاه مهربانت شدم
شاهین تیز چنگی بودم و عاقبت شکار چنگال مزگانت شدم
سخنوری و حاضر جوابی از خصایص من بود
ولی پیش لبان شیرین بیانت، یارای کلامی نبود مرا
نمیدانم تورا چی بنامم
آرام، قرار، نفس، عشق
ای همه کس و هیچ کس من
تو لحظه شوق اشتیاق من
بر لبان قاصدک سبک بالی
ولی هر چه هستی و هرکه هستی
خوب به دام قلم خیالم افتادی
ترا برای ابد بر لوح دلم میکشم و حک میکنم
تا روزی که سر به سنگ خارا میگذارم
سینه ام را بشکافی و بر روی دلم
اسمت را که همیشه ورد زبان بود و بر لوح دلم حکش کرده بودم را
ببینی، اشکی بریزی
یادی ازش بکنی
همین که یادی از من هم کنی
برایم کافی خواهد بود
برایم از لالایی ها شب بیداری ها بگو
از اشکهای ناریخته
از غصه های ناتمام
یادت باشه تا وقتی چشمانم در انتظار توست
پا بر روی دلم نگذاری
که قدمگاه پای مهربانت
بر روی دیدگان من است
سَــــرَم را
نه ظـُلــــــــــــم خَـــم می کـُنــــد ،
نـــ ـه تَــــرس و نــــه مَــــرگـــ ...
سَــــرم فَقَط
بَـــــرای ِ " بوسیــــــــدن ِ دَستـــ هـــــای تو "
خـــَم می شَـــــــوَد
خدایا از مخلوقاتت دل سردم
از جهانت دل گرفته
از دعا هایم دل شکسته
اما...
از تو و یاد تو دل گرمم...
دلم گرفته به اندازه بزرگی تمام دنیا...
خدایا ، تو هم کم زرنگ نیستیا…
همۀ معجزه هاتو همون موقع که امکانش وجود داشت ،
رو کردی که کار به جاهایِ باریک نکشه…
طبیعتاً درآوردنِ شتر از دلِ کوه یا اژدها از عصا ،
خیلی راحت تر از درآوردنِ یه سرِ سوزن انسانیت
از دلِ بعضی آدمایِ این دوره و زمونه ..
من خوبم ...
من آرامم...
من قول داده ام...
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کـــــــــــــــش آمده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون من خوبم ... من آرامم... من قول داده ام...
تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد
اما شبها...
گــاهـی شــایـد لازم بـاشــد ،
از یــاد ببـــریـم
یـــاد آنهـــایی را که ،
بــا نبـــودنشان
بـودنمـــان را ،
به بازی گـرفــتند !!
ای مهین مالک آسمانها کجا گیرم آخر سراغت کجایی ؟ غلام وفای تو بودم _ نبودم ؟ چرا با من با وفا بی وفایی ؟ چه سازم من آخر بدین زندگانی که ریبی است در بیکران بی ریایی چسان خلقت مهمل است اینکه روزم فنا کرد – کام قدر – بر قضایی ! بیا پس بگیر این حیاتی که دادی که مردم از این سرنوشت کذایی ! خداوندگارا ! اگر زندگانیست این مرگ ناقص بمرگ تو ، من مخلص خاک گورم ! دو صد بار میکشتم این زندگی را اگر میرسیدی به زور تو ، زورم ! کما اینکه این زور را داشتم من ولی تف بر این قلب صاف و صبورم ! همه ش خنده میزد بصد ناز و نخوت که من جز حقیقت ز هر چیز دورم ! بپاس همین خصلت احمقانه کنون اینچنین زارو محکوم و عورم ؟ چه سود از حقیقت که من در وجودش اسیر خدایان فسق و فجورم ؟ از آن دم که شد آشنا با وجودم سرشکی نهان در نگاه سرورم چو روزم
ممنون..
شب ها
به وقت خواب
از طرف من
وجدانت را ببوس
اگر بیدار بود ... !