من و تو میدانیم کز پی هر تقدیر ، حکمتی می آید ، من و فرسایش دل ، تو و تصمیم و مکان ،
ما و تقدیر و زمان ، چه شود آخر دلتنگیها ! خدا می داند ...
بعد آروم تو گوشت بگه: " دیوونه من که باهاتم "
پروازی بیکران
در آستانه ی حضور اقاقیا
با تو اما بدون حضور سبز نگاهت
وشبنم خاطرات که از چشمانم سرازیر است...
بگو برای الماس های بلورین اشکم
چه بهایی خواهی پرداخت
تا گوشه ای از دلتنگی من جبران شود؟
داغونم...!